161
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

همچنين مى ديد. خواست تا برون آيد از آنجا، همه درها بسته يافت. ۱
[گفت] براى تو بجارده ساخته ام خود را.
يوسف عليه السلام گفت: پناه با خداى مى دهم پناه دادنى؛ يعنى پناه با خداى مى دهم از آنكه من چنين فعلى كنم و تو را [خ ل: مرا] اين انديشه؟ او سيد و خواجه من است و ولى نعمت من؛ يعنى شوهر تو عزيز. و مرا نكو داشت و اكرام كرد، و اگر من اين انديشه كنم، ظالم باشم و ظالمان را بس فلاحى و ظفرى و بقايى نباشد. ۲
زليخا به يوسف همت كرد و يوسف همت كرد به زليخا، اما اصحاب حديث و حشويان گفتند: شيطان بيامد و يك دست بر پهلوى اين نهاد و يك دست بر پهلوى آن و ايشان را جمع كرد در يك خانه و چون ايشان با يكديگر حاضر آمدند، زليخا چندانى مراوده و مخادعه كرد و تضرع و لابه كه يوسف را نرم كرد. [و يوسف ]اجابت كرد او را و عزم كرد بر معصيت و همت هر دو را بر يك وجه تفسير كردند و آن عزم است. گفتند هر دو بر معصيت عزم كردند و يوسف عليه السلام، از زليخا بنشست كه جاى خيانت كنندگان و جاى زانيان باشد و كار ميان ايشان تا حَلِّ سراويل برسيد. چون يوسف عزم درست كرد بر معصيت و خواست تا با او خلوت كند، خداى تعالى برهانى نمود....
يكى آنكه جبرئيل بانگ برآورد و او را بترسانيد و منع كرد. و قولى ديگر آن است كه فرشته اى از آسمان آواز برآورد كه نام تو در آسمان از جمله صديقان است و پيغمبران، و جاى تو در زمين جاى خيانت كنندگان، و قولى ديگر، و روايتى ديگر آنكه دريچه اى پيدا شد و صورت يعقوب پديد آمد بر او انگشت مى گزيد بر وجهى تهديد، و روايت ديگر آنكه فرشته اى به صورت يعقوب از پس پشت او درآمد و لگدى بر پشت او زد؛ چنان كه آب پشت او به پيشانى بيرون آمد. و از اين ترّهات

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۴۳.

2.همان، ص ۴۶.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
160

گفت: در آن خانه آن كس شود كه كليد خانه به دست اوست.
گفت: اى يوسف! در آن خانه بستر حرير باز كرده ام. خيز در آن خانه آى و مراد من از خود بده.
گفت: پس نصيب من از بهشت نشود.
گفت: اى يوسف! خيز با من در آن پرده آى كه كس را در آن پرده راه نيست.
گفت: هيچ پرده اى مرا از خدا نپوشد.
گفت: اى يوسف! دست بر دل من نه تا از دست تو شفا يابم.
گفت: عزيز به اين اولى تر است. گفت: چه گويى كه من عزيز را شربتى دهم كه در آن شربت زيبق باشد و زرّ سوده تا بميرد و اعضايش پاره پاره شود، آنگه در چيزى پيچم آن را و در نهانخانه فكنم تا كس نبيند او را [نيز] و مُلكِ او به تو دهم؟
گفت: پس چگونه رستگارى يابى از عقاب خداى؟
گفت: اى يوسف! چندانى كه در شمار [تو آيد] تو را زر و جواهر دهم تا در رضاى خداى خود صرف كنى.
گفت: يا هذهِ؛ اى زن! مرا مسلَّم كن.
سُدّى و ابن اسحاق گفتند: مراوده او يوسف را آن بود كه خويشتن مى آراست و بر او عرضه مى كرد و محاسن خود پيش او مى گفت و ذكر مى كرد و او را به خود دعوت مى كرد. يك بار به رغبت و يك بار به رهبت و مى گفت: اى يوسف! اين روى نه به جمال است. گفت: در خاك پوسيده به. گفت: اين موى من نه نيكوست؟ گفت: با خاك برآميخته شود. گفت: اين كه چون پيش يوسف بنشستى يوسف روى ازو بگردانيدى به جانب ديگر با آن جانب شدى بايستادى خانه بساخت از آيينه زير و بالا و ديوارها همه از آينه افروخته و يوسف را اين خانه بنگر تا هيچ ديدستى؟ يوسف در آن خانه رفت. او بيامد و پيش او بنشست، يوسف روى بگردانيد با دگر جانب، چون در نگريد زليخا را ديد از عكس آينه و به هر جانب كه مى نگريد،

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 138088
صفحه از 592
پرینت  ارسال به