همچنين مى ديد. خواست تا برون آيد از آنجا، همه درها بسته يافت. ۱
[گفت] براى تو بجارده ساخته ام خود را.
يوسف عليه السلام گفت: پناه با خداى مى دهم پناه دادنى؛ يعنى پناه با خداى مى دهم از آنكه من چنين فعلى كنم و تو را [خ ل: مرا] اين انديشه؟ او سيد و خواجه من است و ولى نعمت من؛ يعنى شوهر تو عزيز. و مرا نكو داشت و اكرام كرد، و اگر من اين انديشه كنم، ظالم باشم و ظالمان را بس فلاحى و ظفرى و بقايى نباشد. ۲
زليخا به يوسف همت كرد و يوسف همت كرد به زليخا، اما اصحاب حديث و حشويان گفتند: شيطان بيامد و يك دست بر پهلوى اين نهاد و يك دست بر پهلوى آن و ايشان را جمع كرد در يك خانه و چون ايشان با يكديگر حاضر آمدند، زليخا چندانى مراوده و مخادعه كرد و تضرع و لابه كه يوسف را نرم كرد. [و يوسف ]اجابت كرد او را و عزم كرد بر معصيت و همت هر دو را بر يك وجه تفسير كردند و آن عزم است. گفتند هر دو بر معصيت عزم كردند و يوسف عليه السلام، از زليخا بنشست كه جاى خيانت كنندگان و جاى زانيان باشد و كار ميان ايشان تا حَلِّ سراويل برسيد. چون يوسف عزم درست كرد بر معصيت و خواست تا با او خلوت كند، خداى تعالى برهانى نمود....
يكى آنكه جبرئيل بانگ برآورد و او را بترسانيد و منع كرد. و قولى ديگر آن است كه فرشته اى از آسمان آواز برآورد كه نام تو در آسمان از جمله صديقان است و پيغمبران، و جاى تو در زمين جاى خيانت كنندگان، و قولى ديگر، و روايتى ديگر آنكه دريچه اى پيدا شد و صورت يعقوب پديد آمد بر او انگشت مى گزيد بر وجهى تهديد، و روايت ديگر آنكه فرشته اى به صورت يعقوب از پس پشت او درآمد و لگدى بر پشت او زد؛ چنان كه آب پشت او به پيشانى بيرون آمد. و از اين ترّهات