دوستى او در دل گرفت پنهان، دوستى بر او كار سخت كرد، او را در ضلال و گمراهى و ذهاب از راه صواب مى بينيم و مى دانيم. ۱
* * *
چون راعيل، كه زن عزيز بود، مكر ايشان و حديث گفتار ايشان بشنيد، دعوتى ساخت براى ايشان و كس فرستاد و ايشان را بخواند و ديگر زنان را تا جمله چهل زن برآمدند. ۲ و براى ايشان مجلسى بساخت و درو بالشها نهاد كه بر او تكيه كنند. ۳
آنگه آنان كه طعام گفتند، ۴ هر يكى را از ايشان كاردى به دست داد. ايشان كارد به دست گرفتند و او يوسف را جامه سفيد پوشانيد و او را گفت: اگر هيچ مرا بر تو حقى است، از اين جاى برون آيى و بر اينان گذرى كنى، تو را هيچ در اين زيانى نيست و گفتند: ايشان را در آن خانه نشانده بود و درى كه در آنجا رهگذر يوسف بود و به كارى كه او را بودى، او را گفت كه به آن خانه در رو و گذر كن و فلان كار بكن. او به آن خانه در آمد و بر ايشان گذر كرد.
گفتند او را به جهت همين جامه سپيد پوشانيد كه نگويند كه او در جامه گرانمايه نكو است كه حسنى كه به جامه بود، حسن عاريتى باشد. چون جامه برون كنند، برود. حسن يوسف چنان بود كه اگر جامه گرانمايه پوشيد، جامه او آراسته شدى.
و گفتند ايشان بر صفه اى بنشاند كه بر آن صفه خانه اى بود و يوسف در آن خانه بود و يوسف را گفت: برون آى به اينان! و يوسف عليه السلام بيرون آمد. گفتند زليخا ايشان را گفت: من اين جوان را خواهم گفتن كه بر شما گذرى كند. اكنون چون او بر شما بگذرد، هر يكى از شما از اين ترنج كه به دست داريد، پاره اى ببريد و به او دهيد براى من. چون او را بديدند، بزرگ آمد در چشم ايشان، ۵ دستها ببريدند از دَهَش