165
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

دوستى او در دل گرفت پنهان، دوستى بر او كار سخت كرد، او را در ضلال و گمراهى و ذهاب از راه صواب مى بينيم و مى دانيم. ۱
* * *

چون راعيل، كه زن عزيز بود، مكر ايشان و حديث گفتار ايشان بشنيد، دعوتى ساخت براى ايشان و كس فرستاد و ايشان را بخواند و ديگر زنان را تا جمله چهل زن برآمدند. ۲ و براى ايشان مجلسى بساخت و درو بالشها نهاد كه بر او تكيه كنند. ۳
آنگه آنان كه طعام گفتند، ۴ هر يكى را از ايشان كاردى به دست داد. ايشان كارد به دست گرفتند و او يوسف را جامه سفيد پوشانيد و او را گفت: اگر هيچ مرا بر تو حقى است، از اين جاى برون آيى و بر اينان گذرى كنى، تو را هيچ در اين زيانى نيست و گفتند: ايشان را در آن خانه نشانده بود و درى كه در آنجا رهگذر يوسف بود و به كارى كه او را بودى، او را گفت كه به آن خانه در رو و گذر كن و فلان كار بكن. او به آن خانه در آمد و بر ايشان گذر كرد.
گفتند او را به جهت همين جامه سپيد پوشانيد كه نگويند كه او در جامه گرانمايه نكو است كه حسنى كه به جامه بود، حسن عاريتى باشد. چون جامه برون كنند، برود. حسن يوسف چنان بود كه اگر جامه گرانمايه پوشيد، جامه او آراسته شدى.
و گفتند ايشان بر صفه اى بنشاند كه بر آن صفه خانه اى بود و يوسف در آن خانه بود و يوسف را گفت: برون آى به اينان! و يوسف عليه السلام بيرون آمد. گفتند زليخا ايشان را گفت: من اين جوان را خواهم گفتن كه بر شما گذرى كند. اكنون چون او بر شما بگذرد، هر يكى از شما از اين ترنج كه به دست داريد، پاره اى ببريد و به او دهيد براى من. چون او را بديدند، بزرگ آمد در چشم ايشان، ۵ دستها ببريدند از دَهَش

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۶۱.

2.همان.

3.همان، ص ۶۲.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
164

درآمد و به زبان درست گفت: اگر پيرهن يوسف از پيش دريده است، زن راست مى گويد و مرد دروغ؛ و اگر پيرهن يوسف از پس دريده است، زن دروغگوى است و مرد راستگو. چون پيرهن از پس دريده بود، عزيز زن را گفت: اين از جمله كيد شماست و كيد شما عظيم باشد... . ۱
* * *
و در خبر مى آيد كه چون يوسف عليه السلام پادشاهى بر او افتاد و خداى تعالى او را پيغمبرى داد و به اهل آن ولايت فرستاد، يك روز جبرئيل بر نزد او نشسته بود. جوانى از در سراى درآمد، چاكر بعضى مطبخيان و او جامه شوخكن پوشيده و چيزى از آلت مطبخ به دست گرفته و بگذشت. جبرئيل عليه السلام گفت: يا يوسف! اين برنا را مى شناسى؟ گفت: نه. گفت: اين كودكى است كه براى تو در گاهواره گواهى داد. يوسف عليه السلام گفت: چون چنين است او را بر ما حقى هست و ثابت شده باشد. بفرمود تا او را بياوردند و آن جامه ازو بر كشيد و خلعتى گرانمايه درو پوشانيد و او را وزارت خود داد... . ۲
* * *
گفت [عزيز]: اى يوسف! از سر اين حديث برو. اين حديث پوشيده دار، و زن را گفت: استغفار كن و آمرزش خواه براى گناهت كه تو از جمله خطا كنندگانى. ۳
و گفتند زنانى در شهر، يعنى شهر مصر، مفسران گفتند: زن ساقى مَلِك بود و زن نانوا[ى] ملك و زنِ صاحب زندانى و زن صاحب دواب ستور دار، چنان كه عادت زنان بود در مثل اين حديث كه باز گويند با يكديگر. گفتند: زن عزيز، يعنى عزيز خزينه دار كه قطفير نام بود، مى خواهد و مى خواند و مى فريبد غلامش را. ۴

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۵۵.

2.همان، ص ۵۷.

3.همان، ص ۵۹.

4.همان، ص ۶۰.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 138048
صفحه از 592
پرینت  ارسال به