آنگه روى راه [رأى] ايشان چنان راه داد، پس از آنكه آيات را و دلالات بديدند و بدانستند كه مجرم زليخاست كه يوسف را محبوس كنند تا ايهام كنند بر مردمان كه گناهكار يوسف است و بى گناه زليخا. ۱
اين بگفتند و يوسف را به زندان فرستادند. سُدّى گفت سبب زليخا آن بود كه زليخا گفت شوهرش را اين غلام كنعانى مرا رسوا كرد در ميان مردمان. او مى گويد من مراوده كردم او را و من نمى توانم با هر يكى عذر خود تقرير كردن؛ يا مرا دستورى بخش تا بيرون روم و عذر خود ظاهر كنم يا او را محبوس باش تا نيز حديث من نكند و مردم اين حديث از زبان بنهند.
عزيز پيش ملك آمد و گفت: مرا غلامى است كه از او گناهى به وجود آمد و بفرماى تا او را به زندان برند. ملك بفرمود تا يوسف را به زندان بردند و با او دو جوان را به زندان يكى خوانسالار ملك بود و يكى شرابدار و گفتند دو غلام ملك بودند و نام خوانسالار مجلث بود و نام شراب دار بنو ۲ و بر ايشان مَلِك خشم گرفت و سبب خشمِ [او] آن بود كه خبر دادند كه خوانسالار تدبير آن مى كند كه تو را زهر دهند و ساقى از آن خبر دارد و با هم راست كرده اند.
و سببِ اين، آن بود كه جماعتى كه ايشان را از ملك رنج بود از اهل مصر و رعايا، خواستند تا مَلِك را زهر دهند، نشد ايشان را از ره طعام و شراب؛ اين هر دو غلام را بفريفتند و ايشان را مالهاى بسيار وعده دادند. خوانسالار مال بستد و زهر بستد و در طعام كرد؛ ساقى پشيمان شد، مال نستد و زهر نستد. چون وقت طعام و شراب آمد، خوانسالار بيامد و بر طريق عادت طعام آورد و شراب دار آمد و گفت اين طعام مخور كه زهرآلود است. خوانسالار گفت: ايها الملك! آن شراب نيز كه او دارد، زهرآلود است. ملك گفت: چنين است؟ گفت: دروغ مى گويد. گفت: او نيز دروغ