169
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

اسحاق به ميراث يافته بود بر ميانِ من بست و من بى خبر خفته از آن، آنگه مرا به تهمت دزدى نهاد تا به علت آن يك سال مرا نزد خود بُرد، و شرع ايشان آن چنان بود كه چون كسى از كسى چيزى بدزديدى، يك سال سارق را خدمت مسروقة منه بايستى كردن. و اگر پدر مرا دوست داشت، در محنت برادران افتادم تا مرا به چاه افكندند و به بندگى بفروختند. و اگر زليخا گفت تو را دوست دارم، مرا به محنت زندان افكند. زنهار مرا دوست مداريد! گفتند ما تو را دوست مى داريم و ما را با تو الفت مى باشد.
آنگه همه روز بيامدندى و حديث او مى شنيدندى و بر او آفرين مى كردندى؛ تا شبى در خواب ديدند، آنچه خداى حكايت كرد از ايشان، بر دگر روز بيامدند و پيش ايشان بنشستند و گفتند: اَيُّهَا الْعالِمُ. ما دوش هر يكى خوابى ديده ايم. اگر دستورى باشد، بپرسيم و تو آن را تعبير فرمايى. گفت: بگوى.
ساقى گفت: من در خواب ديدم كه پنداشتمى كه در بستانيم و رزى بود و تا كى از آن رز، سه خوشه انگور داشت، مى بگرفتمى و كأس مَلِك به دست من بودى. در آنجا فشردمى و ملك را دادمى تا باز خورد. و خوانسالار گفت من در خواب ديدم كه سه سبدى از نان بر سر نهاده بودمى و بر آنجا الوان طعامها بردى، سباع الطير ۱ و مرغان شكارى از آن مى خوردندى. ۲ يكى از ايشان گفت: ما را خبر ده به تأويل آن كه ما تو را از جمله محسنان مى بينيم. ۳
در خبر است كه چون يوسف عليه السلام در زندان شدى، اهل زندان را يافت دلتنگ و آزره و پژمرده. ايشان را گفت: صبر كنيد و بشارت باد شما را كه خداى شما را برين مزد دهد و فرج عاجل و ثواب آجل و رنج و صبر شما ضايع نيست. ايشان دلخوش

1.در متن: «صباع الطير» آمده.

2.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۷۲.

3.همان، ص ۷۵.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
168

مى گويد. ملك ساقى را گفت: آن شراب باز خور، او باز خورد، او را گزند نكرد كه درو زهر نبود. صاحب طعام را گفت: اين طعام را بخور و نخورد و ابا كرد. ملك بفرمود تا بهيمه اى بياوردند و اين طعام به او دادند، بخورد و در حال بمرد. ملك بفرمود تا هر دو را به زندان بردند و يوسف عليه السلام تعبير خواب كردى در زندان چه زندانيان از دلتنگى و دل مشغولى خوابها آشفته بسيار بينند. ۱
چون زندانيان بامداد برخاستندى ۲ ، هر يكى چند خواب مختلف ديده، روى به يوسف نهادندى و خوابها پرسيدن گرفتندى و او تعبير كرد. ايشان خواستند تا تجربه كنند اين خوابها بينداختند و گفتند ما در خواب ديديم و نديده بودند. خوانسالار گفت: من در خواب ديدم كه نان بر سر من نهاده بود و مرغ از سر من نان مى خورد و شرابدار گفت من در خواب ديدم كه شراب و انگور مى فشارم و به خداوندگار مى دادم. ۳
بهرى گفتند خواب راست بودند و آن را حقيقتى بود و آنچه گفتند در خواب ديدند. محمد بن جرير الطبرى گفت بر عكس ديدند. بَدَل كردند اين را. او خواب اين بر خود بست و اين خواب او بر خود بست.

چون يوسف عليه السلام تعبير كرد آنكه صاحبِ خوابِ بد بود و گفت حاشا من خواب نيك ديدم و خواب بد او ديد. يوسف عليه السلام گفت: «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ»۴ .
مجاهد گفت اول كه اين دو غلام آمدند كه از او خواب پرسند، او را گفتند: اى جوان! تو سخت نيكو رويى و بخرد و ما تو را سخت دوست مى داريم. او گفت: به خداى بر شما كه مرا دوست مداريد كه هر كس مرا دوست داشت، من از محبت او بلا ديدم، عمه مرا دوست داشت و خواست تا مرا بَرِ خود باز گيرد، كمرى از ابراهيم

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۶۹.

2.در متن نسخه: «برخواستندى».

3.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۷۲.

4.يوسف (۱۲): آيه ۴۱.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137990
صفحه از 592
پرینت  ارسال به