مى گويد. ملك ساقى را گفت: آن شراب باز خور، او باز خورد، او را گزند نكرد كه درو زهر نبود. صاحب طعام را گفت: اين طعام را بخور و نخورد و ابا كرد. ملك بفرمود تا بهيمه اى بياوردند و اين طعام به او دادند، بخورد و در حال بمرد. ملك بفرمود تا هر دو را به زندان بردند و يوسف عليه السلام تعبير خواب كردى در زندان چه زندانيان از دلتنگى و دل مشغولى خوابها آشفته بسيار بينند. ۱
چون زندانيان بامداد برخاستندى ۲ ، هر يكى چند خواب مختلف ديده، روى به يوسف نهادندى و خوابها پرسيدن گرفتندى و او تعبير كرد. ايشان خواستند تا تجربه كنند اين خوابها بينداختند و گفتند ما در خواب ديديم و نديده بودند. خوانسالار گفت: من در خواب ديدم كه نان بر سر من نهاده بود و مرغ از سر من نان مى خورد و شرابدار گفت من در خواب ديدم كه شراب و انگور مى فشارم و به خداوندگار مى دادم. ۳
بهرى گفتند خواب راست بودند و آن را حقيقتى بود و آنچه گفتند در خواب ديدند. محمد بن جرير الطبرى گفت بر عكس ديدند. بَدَل كردند اين را. او خواب اين بر خود بست و اين خواب او بر خود بست.
چون يوسف عليه السلام تعبير كرد آنكه صاحبِ خوابِ بد بود و گفت حاشا من خواب نيك ديدم و خواب بد او ديد. يوسف عليه السلام گفت: «قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ»۴ .
مجاهد گفت اول كه اين دو غلام آمدند كه از او خواب پرسند، او را گفتند: اى جوان! تو سخت نيكو رويى و بخرد و ما تو را سخت دوست مى داريم. او گفت: به خداى بر شما كه مرا دوست مداريد كه هر كس مرا دوست داشت، من از محبت او بلا ديدم، عمه مرا دوست داشت و خواست تا مرا بَرِ خود باز گيرد، كمرى از ابراهيم