173
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

مى رساند و مى گويد پنداشتى فراموش كرده ايم در زندان اين كرم را در زير هفتم زمين در ميان سنگى فراموش نكرده ايم. به عزّ عزّت من كه هفت سال در اينجا بمانى. يوسف عليه السلامگفت: خداى از من راضى باشد؟ گفت: آرى. پس گفت اگر اينكه هفت است، هفتاد باشد، باك ندارم... . ۱
كلبى گفت پنج سال بود تا محبوس بود، از آن پس هفت سال ديگر بماند تا تمامى دوازده سال. چون مدت محنت به سر آمد و از ره فرح بر سبيل بشارت خبر آمد، حق تعالى سبب ساخت كه هفت سال ديگر ملك در خواب ديد كه هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را بخورد و هفت خوشه سبز ديد كه هفت خوشه خشك گرد او درآمدى و آن را نيست كردى. او از خوابى درآمد، ترسيده و مذعور [مدهوش] كسى فرستاد تا سحره و كهنه و قيّافان را بخواند و خواب بر ايشان عرضه كرد. ۲
پادشاه گفت ريان بن الوليد ـ يعنى پادشاه ملك مصر ـ كه: من در خواب ديدم هفت گاو فربه كه ايشان را هفت گاو لاغر بخورد و هفت خوشه گندم سبز و هفت ديگر خشك كه اين خشك آن تر را بخوردى. فتوا كنيد مرا در خواب من، اگر تعبير خواب من مى دانيد. ۳
آنگه ايشان را گفت: اى جماعت معروفان! فتوا كنيد مرا در خواب من، اگر شما تعبير خواب مى كنيد.
ايشان گفتند: ما تأويل خواب ندانيم، عند آن حال ساقى را ياد آمد كه در زندان مردى است كه او علمِ تعبير نيك داند. گفت آن كس كه برسته بود از ايشان، يعنى از آن دو صاحب سجن، ياد آمد او را از پس مدتى، من خبر دهم شما را، به تأويل آن. مرا بفرستيد. او را بفرستادند. چون به زندان رسيد، يوسف را گفت: اى يوسف! اى

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۸۱.

2.همان، ص ۸۳.

3.همان، ص ۸۶.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
172

و به كلى از سرِ جواب سؤال ايشان برفت، گفتند: جواب سؤال ما و تعبير خواب ما بگذار. گفت: توقف كنيد از آنكه مصلحت در اين است. ايشان الحاح كردند، او گفت: اما يكى از شما و آنان و آن ساقى مَلِك بود، نام او مخلث بود، تعبير خواب آن است كه او با سر كار خود رود و مَلِك را خمر دهد. اما سه خوشه انگور كه ديد، تأويل آن است كه سه روز ديگر در زندان بماند. و اما تعبير خواب آن ديگر كه سه سبد ديد در خواب و نان بر آن و مرغان از او مى خوردند، او سه روز در زندان بماند. پس از آن، او را بر دار كنند و مرغان مغز سر او بخورند.
عبداللّه مسعود گفت چون اين شنيدند، پشيمان شد و گفتند: ما خوابى چيزى نديديم. دروغ مى گفتيم و بازى مى كرديم تا تو را بيازماييم. يوسف عليه السلام گفت: آن رفت و قضا كرده شد. براندند و حكم كردند آن كار كه شما در او فتوا پرسيديد.
چون مدت برفت و سه روز شد، روز چهارم گماشتگان آمدند و ايشان را از زندان بيرون بردند. ۱
* * *

يوسف عليه السلام (گفت) ساقى را كه خواب نيك ديده بود و دانست كه او را نجات خواهد بودن كه: حديث من ياد دِه ملِك را و پيش او ذكر من و حديث من بگو و در آن حال شيطان از ياد يوسف برد كه نام خداى برد. جبرئيل آمد و دست يوسف گرفت و در گوشه اى برد و پر بر زمين زد و زمين را بشكافت. گفت فرو نگر، تا چه بينى! فرو نگريد، گفت: زمين دويم مى بينم. آن نيز بشكافت، گفت. فرو نگر كه چه بينى؟ فرو نگريد، [گفت] زمين سيم مى بينم. همچنين تا هفت زمين را بشكافت. و گفت: فرو نگر تا چه بينى؟ گفت: سنگى عظيم مى بينم. جبرئيل عليه السلام پر بزد و بشكافت. كرمى بيرون آمد و برگ سبزى در دهان. جبرئيل عليه السلام گفت: خدايت سلام

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۸۰.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137972
صفحه از 592
پرینت  ارسال به