و به كلى از سرِ جواب سؤال ايشان برفت، گفتند: جواب سؤال ما و تعبير خواب ما بگذار. گفت: توقف كنيد از آنكه مصلحت در اين است. ايشان الحاح كردند، او گفت: اما يكى از شما و آنان و آن ساقى مَلِك بود، نام او مخلث بود، تعبير خواب آن است كه او با سر كار خود رود و مَلِك را خمر دهد. اما سه خوشه انگور كه ديد، تأويل آن است كه سه روز ديگر در زندان بماند. و اما تعبير خواب آن ديگر كه سه سبد ديد در خواب و نان بر آن و مرغان از او مى خوردند، او سه روز در زندان بماند. پس از آن، او را بر دار كنند و مرغان مغز سر او بخورند.
عبداللّه مسعود گفت چون اين شنيدند، پشيمان شد و گفتند: ما خوابى چيزى نديديم. دروغ مى گفتيم و بازى مى كرديم تا تو را بيازماييم. يوسف عليه السلام گفت: آن رفت و قضا كرده شد. براندند و حكم كردند آن كار كه شما در او فتوا پرسيديد.
چون مدت برفت و سه روز شد، روز چهارم گماشتگان آمدند و ايشان را از زندان بيرون بردند. ۱
* * *
يوسف عليه السلام (گفت) ساقى را كه خواب نيك ديده بود و دانست كه او را نجات خواهد بودن كه: حديث من ياد دِه ملِك را و پيش او ذكر من و حديث من بگو و در آن حال شيطان از ياد يوسف برد كه نام خداى برد. جبرئيل آمد و دست يوسف گرفت و در گوشه اى برد و پر بر زمين زد و زمين را بشكافت. گفت فرو نگر، تا چه بينى! فرو نگريد، گفت: زمين دويم مى بينم. آن نيز بشكافت، گفت. فرو نگر كه چه بينى؟ فرو نگريد، [گفت] زمين سيم مى بينم. همچنين تا هفت زمين را بشكافت. و گفت: فرو نگر تا چه بينى؟ گفت: سنگى عظيم مى بينم. جبرئيل عليه السلام پر بزد و بشكافت. كرمى بيرون آمد و برگ سبزى در دهان. جبرئيل عليه السلام گفت: خدايت سلام