لِلّهِ» ، بركت باد 1 كه ما از او چيزى، الاّ خير و صلاح ندانيم و بر او هيچ بدى و تهمتى نديديم. عند آن حال زليخا مُقرّ آمد و گفت: مراوده و مطالبه من كردم او را از نفس او و يوسف در آنچه مى گويد، راستگوى است. 2
* * *
اين براى آن است كه بدانند كه من در غيبت او با او خيانت نكردم در حق زليخا، و خداى تعالى كيد خيانت كنندگان را هدايت نكند و رها نكند كه بر كار شود و پوشيده ماند.
آنگه گفت من نفس خود را مبرا نمى كنم كه نفس مردمان را به بدى فرمايد، و اين كلام بر سبيل خضوع و خشوع و كسرِ نفس گفت و انقطاع با خداى تعالى، الا آنچه خداى رحمت كند؛ يعنى اگر بعضى مردمان از [آفت] نفس اماره به معصيت سلامت يابند، به لطف و رحمت خداى بُوَد و آن لطف آن است كه آن را عصمت مى خوانند و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است.
در خبر است كه چون يوسف عليه السلام خواست تا از زندان باز آيد، اهل زندان جزع كردند از مفارقت او و گفتند: ما را وجود تو اينجا اُنس بود و راحت و فوايد و اكنون مى روى، ما چه كنيم و كه باشد ما را كه غمگسار ما شود؟
يوسف عليه السلام ايشان را دعا كرد و گفت: بار خدايا! دلها[ى] وُلات بر ايشان مشفِق و مهربان گردان و اخبار بر اينان پوشيده مدار، براى اين در همه شهرها جز شهر ايشان بهتر دانند. چون بيرون آمد، بر درِ زندان بنوشت: اين گور زندگان است و خانه اندوهان است و تجربه دوستان است و شماتت دشمنان است. آنگه به گرماوه رفت و غسل كرد و خود را پاكيزه كرد از دَرَن و وَسَخ زندان و خلعت ملك در پوشيد