175
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

لِلّهِ» ، بركت باد 1 كه ما از او چيزى، الاّ خير و صلاح ندانيم و بر او هيچ بدى و تهمتى نديديم. عند آن حال زليخا مُقرّ آمد و گفت: مراوده و مطالبه من كردم او را از نفس او و يوسف در آنچه مى گويد، راستگوى است. 2
* * *

اين براى آن است كه بدانند كه من در غيبت او با او خيانت نكردم در حق زليخا، و خداى تعالى كيد خيانت كنندگان را هدايت نكند و رها نكند كه بر كار شود و پوشيده ماند.
آنگه گفت من نفس خود را مبرا نمى كنم كه نفس مردمان را به بدى فرمايد، و اين كلام بر سبيل خضوع و خشوع و كسرِ نفس گفت و انقطاع با خداى تعالى، الا آنچه خداى رحمت كند؛ يعنى اگر بعضى مردمان از [آفت] نفس اماره به معصيت سلامت يابند، به لطف و رحمت خداى بُوَد و آن لطف آن است كه آن را عصمت مى خوانند و خداى تعالى آمرزنده و بخشاينده است.
در خبر است كه چون يوسف عليه السلام خواست تا از زندان باز آيد، اهل زندان جزع كردند از مفارقت او و گفتند: ما را وجود تو اينجا اُنس بود و راحت و فوايد و اكنون مى روى، ما چه كنيم و كه باشد ما را كه غمگسار ما شود؟
يوسف عليه السلام ايشان را دعا كرد و گفت: بار خدايا! دلها[ى] وُلات بر ايشان مشفِق و مهربان گردان و اخبار بر اينان پوشيده مدار، براى اين در همه شهرها جز شهر ايشان بهتر دانند. چون بيرون آمد، بر درِ زندان بنوشت: اين گور زندگان است و خانه اندوهان است و تجربه دوستان است و شماتت دشمنان است. آنگه به گرماوه رفت و غسل كرد و خود را پاكيزه كرد از دَرَن و وَسَخ زندان و خلعت ملك در پوشيد

1.خ ل: پرگست. روض الجنان، ج ۱۱، ص ۹۲.

2.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۹۲ .


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
174

صديق راستگوى! در آنچه گويى از تعبير خواب در هفت گاو فربه كه ايشان را مى خورد هفت گاو لاغر و در هفت خوشه سبز و هفت ديگر خشك تا من با مردمان شوم و ايشان را خبر دهم تا بدانند.
يوسف عليه السلام گفت: تعبير اين خواب آن است و تدبير اين كار كه در اين هفت سال تخمى كه كارى آنچه حاصل آيد از او دخل در خوشه رها كنى تا بماند، الاّ اندكى كه براى قوت به كار آيد. آنگه از پسِ [آن] هفت سال قحط آيد، قحط سخت كه هر چه در اين هفت بنهاده باشى ذخيره، همه خرج شود و خورده شود، جز اندكى از آن نگاه دارى. آنگه پس از آن، سالى آيد سالى فراخى خصيب سالى كه درو فرياد مردمان رسند و درو عصير كنند و انگور فشارند و آنچه در او آبى و روغنى باشد. 1
* * *
چون مرد باز آمد و ملك را خبر داد به آنچه يوسف عليه السلام گفته بود، اين حديث به پيغام راست نيايد، او را بَرِ من آريد. رسول بيامد و گفت ملك تو را مى طلبد اجابت كن تا تعبير اين خواب، چنان كه با من بگفتى با او نيز بگويى. گفت: برو بازپس شو و مَلِك را بگو تا آن زنان را حاضر نسازى و نپرسى كه چرا دست مى بريدند، من نيايم، و اين براى آن كرد تا مَلِك را و جُز او را روشن شود كه او را بى گناه باز داشته اند. 2
رسول برگشت و پيش مَلِك شد و گفت يوسف عليه السلام مى گويد كه من بيرون نيايم تا ندانى كه مرا بى گناه به زندان باز داشته اند به ظلم. بفرماى تا آن زنان را بياورند و بپرسند تا چرا دست ببريدند!
ملك كس فرستاد تا ايشان را بخواند و گفت: چه حال بود شما را با يوسف، چون او را مراوده كرديد و مطالبه از نفس او. او شما را مراوده كرد يا نه؟ گفتند: «حاشَ

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۸۶ .

2.همان، ص ۹۱.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137954
صفحه از 592
پرینت  ارسال به