181
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

كارى، چون سال قحط درآمد و آن سال دخلى نبود و بارانى نيامد و نباتى نَرُست، مردم در آن سال از ذخيره اى كه داشتند، بخوردند و آنان كه ذخيره نداشتند، آمدند و از يوسف طعام خريدند به زر و سيم، سال اول به زر و درم بفروخت به نرخى كه مقرر بود و سال دوم به حلّى و جواهر، و سال سيم به چهار پا از اسب و استر و شتر و گاو و گوسفند، سال چهارم به بنده و مماليك و پرستار كه داشتند، و سال پنجم به ضياع و عقار و سراها و املاك؛ تا آنكه به اهل مصر هيچ چيز نماند. سال ششم چيزى نداشتند، فرزندان را بياوردند و به او فروختند، طعام بستدند. سال هفتم هيچ نماند ايشان را خود بيامدند و خود را به يوسف فروختند و مردان و زنان جمله بنده او شدند و ايشان را بخريد و طعامشان بداد تا يوسف را ملكى حاصل شد، كس را نبوده و چنان خزانه بنهاد كه كس نديده بود. ملك را گفت چگونه ديدى صنع خداى و نعمت او؟ ملك گفت: رأى ما تابع رأى تو است.
و روايت است كه يوسف عليه السلام در اين سال[هاى] قحط هرگز طعام [سير] نخوردى. گفتند: چرا؟ گفت: تا گرسنگان را فراموش نكنم. آن گاه طباخانِ مَلِك را گفت در شبانه روزى يك بار طعام سازيد براى ملك، نماز پيشين تا نماز پيشين. ملك گفت: من گرسنه مى باشم؛ چرا بر عادت دو بار طعام نفرمايى مرا؟ گفت: تا تو نيز طعم گرسنگى بيابى و درويشان و گرسنگان را فراموش نسازى. گفت: كه نيكو رأيى ديدى. همچنان بايد كرد. از آنگه عادت شد كه ملوك در شبانه روزى يك بار خوان نهادند، و چون عام شد در ديار و اقطار و نواحى كنعان نيز برسيد و يعقوب را و فرزندان او را رنج عظيم برسيد. چون شنيدند كه در همه ولايات طعام جائى نمى توان يافت، الاّ به نزديك عزيز مصر. پسران را گفت كه لابد است شما را از آنكه به مصر رويد، و چيزى كه ميسر شود از بضاعت ببريد و پاره اى طعام بياريد. ايشان را گسيل كرد و بنيامين برادر يوسف را از مادر نزد خود باز گرفت كه غم يوسف را به او گُساردى و ده پسر ديگر را روان كرد و منزل ايشان به غربات [عرفات] بود، از


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
180

و خرج آن به علم حاصل كنم و به حفظ نگاهدارم و ضايع نكنم و چون وقت خرج باشد، به جاى خود بنهم؛ چه عالمم به مصالح آن و حافظم آن را از نااهل.
اگر چه ملك مى گفت تو نزد ما مكينى، حق تعالى مى گفت تو از جهت من با تمكينى. تمكين تو من كنم و مكان و مكانت تو من دهم كه تو را به حقيقت من شناسم لاجرم او را در زمين كنم تمكين، تا جاى سازد آنجا كه خواهد. آنگه گفت: برسانيم به رحمت خود آن را كه خواهيم و مزد نيكوكاران ضايع نكنيم.
آنگه گفت: مزد آخرت كه ثواب است به ازين ملك مصر باشد كه به يوسف داديم آنان را كه ايمان دارند و متقى باشند و مجتنب از معاصى. ۱
* * *
چون يوسف عليه السلام ممكن گشت و بر سبيل نيابت بر سرير ملك بنشست و ترتيب و تدبير سياست مى كرد تا سالها خصب و فراخى بگذشت و سال قحط و جدب آغاز كرد، شبى از شبها بفرمود تا از براى ملك در ميانه شب طعام ساختند. طباخان و اصحاب طعام گفتند ملك عادت ندارد كه به اين وقت طعام بخورد. يوسف گفت شما ندانيد طعام بسازيد، بساختند.
نيم شب ملك از خواب درآمد و گفت طعام بياريد هر چه باشد كه مرا گرسنگى غالب شد و مى گفت اَلْجُوعَ اَلْجُوع. يوسف عليه السلام بفرمود تا طعامها كه ساخته بودند، بياوردند. او گفت اين طعام كى ساختيد؟ گفتند در اين شب، گفت چه دانستيد كه مرا طعام بايست خواهد شد. گفتند ما را يوسف فرمود. گفت: تو چه دانستى؟ گفت: من دانستم كه امشب اول سالهاىِ قحط است و از اسباب قحط يكى آن بود كه خداى تعالى شهوت طعام بيشتر آفريند. گفت: من دانستم كه تو را بر خلاف عادت نيم شب طعام بايد. بفرمودم تا بساختند. ملك به تعجب فرو ماند از علمِ او در هر

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۰۱.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137355
صفحه از 592
پرینت  ارسال به