185
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

و مصر را چهار دروازه بود، ايشان پراكنده شدند و به هر چهار دروازه در مصر شدند؛ چنان كه يعقوب فرموده بود. از خداى تعالى هيچ غنا نكرد از دخول ايشان از درهاى پراكنده، مگر حاجتى كه در دل يعقوب بود كه آن حاجت روا شد، و آن شفقت پدران بود بر فرزندان و ترس از چشم بد. ۱
* * *
چون برادران به مصر رسيدند و در نزديك يوسف شدند و گفتند [اى عزيز]: آن چنان كه فرمودى، كرديم و آن برادر را كه تو خواستى، بياورديم. گفت: نكو كرديد و ثواب كرديد و پاداشت اين از من بيابيد.
آنگه بفرمود تا ايشان را جايى فرود آوردند و اكرام كردند و مهماندارى فرمود ايشان را و بفرمود تا از براى هر دو برادر خوانى بنهادند. بنيامين تنها ماند، گفت: اگر برادر من يوسف بر جاى بودى، با من بنشستى و من تنها نبودمى. اين مى گفت و مى گريست.
يوسف عليه السلام گفت: خواهى تا من برادر تو باشم؟ گفت: تو خود پادشاهى و عزيز مصرى و ليكن مرا به جاى او كس نباشد. گفت: اكنون تا تنها نباشى. خيز بَرِ من آى و با من نان بخور. و او را بر سرير برد و با خود بنشاند تا با او طعام خورد. چون شب به طعام بنشستند، همچنين كرد. چون وقت خفتن بود، براى هر دو برادر از ايشان بسترى گشودند. بنيامين تنها بماند. گفت: تو با من به جامه در آى و او را با خود بخوابانيد و دگر روز گفت: اى فرزندان يعقوب! من شما را جفت مى بينم و همه را با يكديگر الف مى بينم جز اين مرد را كه او تنهاست و يار ندارد. من او را با خود گرفتم تا پيش من مى باشد، و ايشان را جايى باز كرد و اجرا بفرمود و بنيامين را با خود گرفت.

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۰۹ ـ ۱۱۴.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
184

يعقوب عليه السلام گفت: ايمن باشم بر او؟ حق تعالى گفت: يوسف را به برادران سپردى ضايع كردند و بنيامين را به من سپردى، يوسف به رهبرى با او با تو داديم تا بدانى كه من خدائيَم كه آنچه به من سپاريد، ضايع نشود، و او رحيم تر از همه رحيمان است.
آنگه چون بار و متاع خود بگشادند، متاع خود ديدند برمه [برُمَّت] كه در ميان بار بود، گفتند: اى پدر ما! چه گوييم و چه جويم و پس از اينكه اين مرد كرد از كرم ما را طعام بداد و متاع [ما] با ما داد و اين براى آن گفتند تا دل پدر نرم كنند بر آنكه بنيامين را با ايشان بفرستد؛ يعنى چيزى ديگر نماند كه كار ما بر آن موقوف باشد و ما از تو چيزى ديگر نمى خواهيم، چه ما را براى اين نوبت كه ما داريم، كفايت است. اين بضاعت ماست كه با ما داده اند و براى اهل خود طعام آريم و برادر را نگاه داريم و كيلِ يك شتروار بيفزاييم كه اين كيلى اندك است.
يعقوب عليه السلام گفت: نفرستم تا مرا وثيقتى بندهيد از عهد و پيمان و سوگند به خداى كه او را با نزديك من آرى و گفت الا كه گرد شما در آيند، و به اختيار خود او را رها نكنيد و ضايع نكنيد، جز كه كار او از دست شما بشود، اين قرار بدادند و اين شرط بكردند، چون سوگند بخوردند و آنچه او خواست بكردند از عهد و پيمان و سوگند به خداى او، دگر باره يعقوب بر سَرى خداى را گواه كرد و گفت: و خداى بر آنچه ما مى گوييم وكيل است.
چون خواستند تا بيايند، ايشان را وصايت كرد و گفت: اى پسران من! چون به مصر رسيد به يك بار به جمع در يك دروازه به شهر مرويد و از درهاى پراكنده در شويد. گفتند: براى آن گفت كه ايشان يازده برادر بودند نكو روى و تمام قامت مردان نيك، گفت تا چشم بد بر ايشان نرسد.
آنگه گفت: نه آنكه اگر خداى خواهد شما را اينكه من گفتم سود دارد و غنا كند، حكم نيست مگر خداى (جل جلاله) را. بر او توكل كردم و توكل كنندگان بر او توكل كنند.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137289
صفحه از 592
پرینت  ارسال به