187
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

بفرمود تا سقايت در رحل ابن يامين نهادند. ۱
بعضى گفتند شكل كاسى بود زرين جوهرى گرانمايه در ميانِ آن، مَلِك به آن آب خوردى، چون طعام عزيز شد براى عزت طعام و حرمت او به اين سقايت مى پيمودند. پس منادى ندا كرد كه اى كاروانيان! شما دزدانيد و دزد آن باشد كه چيزى از حرزى بر گيرد كه نه او را باشد بر خُفيه و پوشيده. ۲
ايشان گفتند: چرا چنين مى گوييد و چه مفقود كرده ايد.

ايشان گفتند: ما صواع ملك نمى يابيم و آن را كه با ميان آرد شتروارى گندم بدهيم و من به آن پايندانم. اين منادى گفت آن كه مهتران كيّالان و كسانى بود كه تولاى آن كار مى كردند. ۳
ايشان در اين معنى سوگند خوردند و [از] اين حال تبرّا كردند. ۴
گفتند به خداى كه شما دانيد كه ما نه براى آن آمده ايم تا در زمين فساد كنيم؛ يعنى راهزنيم و ما دزد نبوده ايم.
گفتند: چه جزا و پاداشت بود آن را؛ يعنى با آن دزدى كه با آن كار كه ذكر او مى رفت، اگر دروغ گوييد.
ايشان گفتند: جزاى او آن بود كه اين صاع در رحل او كه بيابند، بندگى كند خداوند صاع را. اين جزاى چنين جزاى او باشد. ۵ چنين جزا دهيم ستمكاران را. ۶
آنگه بفرمود تا بارهاى ايشان جستن گرفتند و ابتدا به بار برادرانش كردند پيش از وعاى بنيامين. آنگه چون به وعاى او رسيدند، از وعاى او بيرون آوردند. همچنين ما كيد كرديم؛ يعنى تدبير ساختيم براى يوسف. ۷

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۱۴ ـ ۱۱۶.

2.همان، ص ۱۱۸.

3.همان، ص ۱۱۹.

4.همان.

5.همان، ص ۱۲۰.

6.همان، ص ۱۲۱.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
186

چون به خلوت با او بنشست، گفت نام تو چيست؟ گفت: ابن يامين. گفت: ابن يامين چه باشد؟ گفت: ابن المثكَل؛ پسر مرد مصيبت رسيده. گفت: چرا چنين نام نهادند تو را؟ گفت: براى آنكه چون بزادم، مادرم با پيش خداى شد. گفت مادرت كه بود؟ گفت: راحيل بنت ليان بن ناخور. گفت: هيچ فرزند دارى؟ گفت: ده پسر دارم. گفت: چه نام است ايشان را؟ گفت: يكى را بالَعا يكى را اخيرا و يكى را اشكل و يكى را احيا و يكى را خير و يكى را نعمان و يكى را ارد و يكى را أرس و يكى را حيتم و يكى را ميتم. گفت: اين چه نامهاست؟ گفت اشتقاق اين نامها از برادرم يوسف گرفته ام.
و اما بالعا از آنجا گرفتم كه او ناپيدا شد. پنداشتى زمين او را فرو برد و اخيرا براى آنكه او بكر فرزندان مادرم بود؛ يعنى اول فرزند بود او را.
و امّا اشكل، براى آنكه او هم شكل من بود و از مادر و پدر من بود و هم سن من بود. و اما خيرا، براى آنكه او بهينه ما بود هر كجا بوديم. و اما نعمان، براى آنكه او منعم و با ناز بود به نزديك مادر و پدر، و اما ارد، براى آنكه او در ميان چون وَرْد بود يعنى گل و [اما] أرس براى آنكه به منزله رأس بود يعنى سر بر تن، و اما حَيْتَم، براى آنكه گمان و اميد ما آن است كه او حى او زنده. و اما ميتم، براى آنكه او را باز بينم خرّمى من آنگه تمام شود.
يوسف عليه السلام گفت: خواهى تا من برادر تو باشم به بدل برادرت؟ گفت يا عزيز! چون تو برادر كه را باشد و ليكن چون تو برادر من شوى، چگونه برادر من باشى و تو را يعقوب و راحيل نزاده اند. عند آن يوسف عليه السلام بگريست و برقع از روى دور، و گفت: من يوسفم برادر و تو با ايشان هيچ مگوى و پوشيده دار. دلتنگ مباش و بر تو سخت مباد آنچه برادران با تو و برادرت كردند. آنگه بفرمود تا ساز ايشان درست كردند و بر گشان بساختند و براى هر برادرى شتروار[ى] گندم بفرمود و براى ابن يامين همچنين شتروارى گندم.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137186
صفحه از 592
پرینت  ارسال به