193
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

يعقوب عليه السلام عند آن حال گفت: مرا اين با شما نيست و من از شما با شما شكايت نمى كنم؛ چه شكايت با شما با خداى كنم. و گفتند: سبب اين آن بود كه يك روز همسايه اى به نزديك او شد و گفت: اى يعقوب! تو را بس شكسته و در هم افتاده مى بينم و تو به آن پيرى نه اى ۱ كه چنين شوى گفت آنچه خداى مرا به آن حوالت كرد از غم يوسف مرا به اين حد رسانيد. خداى تعالى جبرئيل را فرستاد و گفت بگو با يعقوب، شكايت من با بندگان من مى كنى؟ گفت: بار خدايا! خطا كردم و توبه كردم. از آن پس هر كه او را پرسيدى كه تو را حال چون است، گفتى: «أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ» . ۲
و در خبر آورده اند كه در اين مدت، يعقوب عليه السلام خانه اى ساخت و آن را بيت الاحزان نام نهاد و در آنجا رفت و با كس نگفت و نخورد و نياسود و گفتند چشم او را آفت نبود چشم بر هم نهاد و گفت نيز نخواهم تا پس از يوسف كسى را بينم و جهان را بينم.
در خبر آمد كه روزى مردى يعقوب را گفت: چشم تو به چه آفت چنين شد؟ گفت: به گريه بر يوسف. گفت: كه پشتت چرا دو تاه شد؟ گفت: به غم يوسف. گفت كه: چرا چنين در هم افتاده اى و ضعيف شده اى به فراق يوسف؟
خداى تعالى وحى كرد به او و گفت: شكايت من با بندگان من مى كنى؟ به عزت و جلال من كه اين غم از تو كشف نكنم تا مرا نخوانى. عند آن يعقوب عليه السلام گفت: «أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ» . خداى تعالى وحى كرد و به او گفت به عزت من كه اگر مرده بودندى اين فرزندان تو، من ايشان را زنده كردمى و با تو دادمى. و سبب اين امتحان آن بود كه روزى گوسفندى در سراى تو بكشتند و درويشى آمد و چيزى خواست، چيزيش ندادند و من از همه خلقان پيغمبران را دوستر دارم و بعد از آن

1.در متن نسخه: نه.

2.يوسف (۱۲): آيه ۸۶.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
192

ايشان از آنجا برفتند و با نزديك پدر شدند و پدر را خبر دادند به قصه ابن يامين و صاع و آنچه رفته بود. پدر گفت: نه چنين باشد. ايشان گفتند: ما گواهى از علم داديم و ما غيب ندانيم و ندانستيم.
آنگه گفتند: بپرس از اين دِه كه ما آنجا بوديم و نيز از اهل كاروان بپرس كه ما با ايشان بوديم و ما راستگوييم در آنچه مى گوييم. ۱
يعقوب عليه السلام ايشان را باور نداشت از آنچه با يوسف كرده بودند و دروغ ها گفته و خيانت ايشان ظاهر شده بود. گفت: نه چنين است. همانا گمان چنان است كه اين كارى است كه شما انداخته ايد با خود [و] نفس شما، شما را به اين دعوت كرده است و اين كار در چشم شما مزين كرده و ليكن من چه توانم كردن و چاره من چه باشد، مگر صبرى نيكو. آنگه انديشه اى كرد و انديشه اش صواب آمد و گفت همانا غم من به غايت رسيد و چون به غايت رسيد نهايتش باشد و اميد است كه خداى تعالى همه را با من آرد.
از ايشان برگشت و روى از ايشان در گردانيد (يعنى يعقوب) و گفت: اى اندوها و سپيد شد چشمهاى او از انتظار و از اندوه. ۲ و غم در دل مى داشت و فرو مى خورد و اظهار نمى كرد. ۳
حسن بصرى گفت: ميان آنكه يوسف از پدر غايب شد تا آن روز كه او را ديد، هشتاد سال گذشته بود كه درين هشتاد سال چشم او از گريه نياسود و اجفان او خشك نشد و بر همه روى زمين ازو گرامى تر نبود بر خداى تعالى.
فرزندان يعقوب عند آن گفتند: قسم به خدا كه هميشه باشى كه به ناله ياد كنى يوسف را تا بشوى بيمار مشرف به موت يا باشى از هلاك شدگان.

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۳۳.

2.همان.

3.همان، ص ۱۳۵.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137022
صفحه از 592
پرینت  ارسال به