195
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

خواهد بود با او؟ گفت: آرى. يوسف عليه السلام گفت: پس از اين بار باز نگريم به هر چه به من رسد و و دل خوش شد... . ۱
* * *

آنگه يعقوب عليه السلام پسران را گفت: اى پسران من بر روى و خبر يوسف و برادرش بجوييد و بپرسيد و تفحص كنيد. نوميد مشويد از رحمت خداى و راحتِ او؛ چه آيس و نوميد نشود از رحمت خداى، الاّ گروه كافران.
آنچه پدر گفت، به جاى آوردند و روى به مصر نهادند به نزد يوسف. چون در پيش او شدند، او را خطاب چنين دادند: اى عزيز! كه ما را سختى و تنگى رسيده است و بضاعتى آورده ايم اندك، و معنى آن است كه بضاعتى مردود كه به دست آن كس كه دهند، بيندازد و دور كند و براند از خويشتن. ۲ تمام بده ما را كيل و صدقه كن بر ما كه خداى تعالى مكافات كند صدقه دهندگان را. ۳
چون كار بدين جا رسيد، يوسف عليه السلام خويشتن را بر برادران اظهار كرد، گفت ايشان را: شما دانيد تا چه كرديد با يوسف و برادرش، آنگه كه جاهل بوديد؟ ۴
ايشان بگفتند: تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است، ابن يامين. خداى منت نهاد بر ما به آنكه جمع كرد ميان ما، از آن پس كه شما تفريق كرديد، كه هر كس كه او متقى باشد و از معاصى بپرهيزد و اجتناب بگذارد و صبر كند از محارم، خداى تعالى رنج نكوكاران ضايع نكند و مراد ايشان بدهد.
ايشان چون اين حال ديدند و اين شنيدند، از دست بيفتادند و گفتند: به خداى كه خداى تو را برگزيد بر ما با انواع خصال خير از علم و عقل و فضل و حلم و حسن و ملك و ما مخطى بوديم و خطا كننده. ۵

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۱۳۵.

2.همان، ص ۱۴۱.

3.همان، ص ۱۴۲.

4.همان ص ۱۴۳.

5.همان، ص ۱۴۶.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
194

درويشان را. و اكنون طعامى بساز و درويشان را بخوان تا بخورند. يعقوب عليه السلام طعامى بساخت و بفرمود تا منادى در شهر ندا كرد كه هر كه امروز روزه دار است، بايد تا به خانه يعقوب روزه گشايد. جماعتى حاضر آمدند و طعام بخوردند. خداى تعالى كشف آن محنت كرد. * * *
وهب مُنَبّه و سُدّى گفتند كه چون يوسف عليه السلام در زندان بود، جبرئيل عليه السلام به نزديك او آمد و او را گفت: اى صديق! مرا مى شناسى؟ گفت: نه، جز كه روى نيكو مى بينم و بوى خوش مى يابم. روح الامين و رسول رب العالمينم. يوسف گفت: چون آمدى به اين جاى گناهكاران؟ وَاَنْتَ اَطْيَبُ الاَطْيَبينَ وَرَأْسُ المُقَرَّبِينَ وَرَسُولُ رَبِّ العالَمينَ. جبرئيل عليه السلام گفت: يا يوسف! تو نمى دانى كه خداى تعالى جايها به مردان پاك كند و هر آن زمين كه شما در آنجا باشيد، بهترين زمينها باشد و خداى تعالى اين زندان و پيرامن او پاك كرد به حصول تو در وى، اى سيد پاكيزگان و پسر صالحان و مخلصان! يوسف گفت: يا جبرئيل! مرا چگونه به نام صديقان مى خوانى و از جمله مخلصان و پاكان مى شمارى و من به جايگاه گناهكاران گرفتارم و به قهر مفسدان در زندانم؟ گفت: براى آنكه تو مخالفتِ هواى نفس كردى و فرمان آنكه تو را به معصيت خواند، نبردى. براى آن نام تو در صديقان بنوشتند و تو را از جمله مخلصان شمردند و درجه پدرانت ارزانى داشتند. گفت: اى روح الامين! خبر يعقوب چه دارى؟ گفت: خداى او را صبرى نكو داد بر مفارقت تو. او را مبتلا كرده است به حزن و اندوه تو: «فَهُو كَظِيم»۱ او دلى دارد غمگين. گفت: اى جبرئيل! حزن او به چه حد است؟ گفت: هفتاد چندان كه مادرى را باشد كه فرزندش بميرد. گفت: يا جبرئيل! چه مزد است او را؟ گفت: مزد صد شهيد. گفت: مرا ملاقات

1.يوسف (۱۲): آيه ۸۴.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137002
صفحه از 592
پرینت  ارسال به