خواهد بود با او؟ گفت: آرى. يوسف عليه السلام گفت: پس از اين بار باز نگريم به هر چه به من رسد و و دل خوش شد... . ۱
* * *
آنگه يعقوب عليه السلام پسران را گفت: اى پسران من بر روى و خبر يوسف و برادرش بجوييد و بپرسيد و تفحص كنيد. نوميد مشويد از رحمت خداى و راحتِ او؛ چه آيس و نوميد نشود از رحمت خداى، الاّ گروه كافران.
آنچه پدر گفت، به جاى آوردند و روى به مصر نهادند به نزد يوسف. چون در پيش او شدند، او را خطاب چنين دادند: اى عزيز! كه ما را سختى و تنگى رسيده است و بضاعتى آورده ايم اندك، و معنى آن است كه بضاعتى مردود كه به دست آن كس كه دهند، بيندازد و دور كند و براند از خويشتن. ۲ تمام بده ما را كيل و صدقه كن بر ما كه خداى تعالى مكافات كند صدقه دهندگان را. ۳
چون كار بدين جا رسيد، يوسف عليه السلام خويشتن را بر برادران اظهار كرد، گفت ايشان را: شما دانيد تا چه كرديد با يوسف و برادرش، آنگه كه جاهل بوديد؟ ۴
ايشان بگفتند: تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است، ابن يامين. خداى منت نهاد بر ما به آنكه جمع كرد ميان ما، از آن پس كه شما تفريق كرديد، كه هر كس كه او متقى باشد و از معاصى بپرهيزد و اجتناب بگذارد و صبر كند از محارم، خداى تعالى رنج نكوكاران ضايع نكند و مراد ايشان بدهد.
ايشان چون اين حال ديدند و اين شنيدند، از دست بيفتادند و گفتند: به خداى كه خداى تو را برگزيد بر ما با انواع خصال خير از علم و عقل و فضل و حلم و حسن و ملك و ما مخطى بوديم و خطا كننده. ۵