201
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

گفت: بار خدايا! مرا بدادى از ملك بهره تمام براى آنكه همه ملك به او نداد و خداى (عزوجل) و مرا بياموختى تأويل خواب، اى آفريننده آسمان ها و زمين! [تو] خداوند منى و به من اولى ترى و در دنيا و آخرت. جان من برادر بر مسلمانى و مرا بر صالحان و نيكان در رسان؛ يعنى مرا با پدران خود حشر كن و به پايه و درجات ايشان برسان.
خداى تعالى او را در مصر وفات داد و در رود نيل دفن كردند در صندوقى از رخام. و سبب آن بود كه چون فرمان خداى به او رسيد، مردمان مصر در او مشاحت كردند و گفتند هر يك ما در محله خود دفن كنيم تا خير و بركت او با ما باشد، به اين معنى گفت و گو بسيار كردند تا كار بدان جا انجاميد كه نزديك بود كه كارزار كنند. به اين سبب آخر قرار دادند كه او را در رود نيل دفن كنند؛ آنجا كه بخشش آب نيل بود تا آب به او مى رود و به هر محله مى شود و بركت او و خير او آنجا مى رساند تا مردم در اين معنى راست باشند، بر اين قرار دادند و همچنين كردند.
* * *
انس مالك روايت كند كه چون كار يوسف و يعقوب و برادران به مصر مُنتَظم شد و شمل ايشان مجتمع، مدتى بودند آنگه برادران يك روز گفتند با يكديگر كه ما مى دانيم كه چه كارها كرده ايم و چه گناهان كباير ارتكاب كرده ايم. گفتند ما مى دانيم اگر چه يوسف ما را عفو كرد و پدر ما دلخوش كرد، ما ندانيم كه خداى ما را عفو كرده است يا نه؟ بياييد تا طلب عفو خداى كنيم. آنگه بيامدند به يك بار پيش پدر يوسف در پهلوى او نشسته بود و گفتند: اى پدر! ما را كارى افتاده است كه از آن سخت تر نباشد. گفت: آن چه كار است؟ گفتند: آنچه ما با تو و برادر تو كرده ايم، اگر چه عفو كرده ايد ما را و ليكن عفو شما سود ندارد ما را، اگر خداى تعالى عفو نكند ما را؛ از خداى درخواهيد تا ما را عفو كند و چون عفو كرده باشد به وحى معلوم شما كند تا چشم ما روشن شود و دل ما بيارامد. يعقوب عليه السلامبرخاست و به محراب


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
200

مفسران خلاف كردند در مدت غيبت يوسف از يعقوب، كلبى گفت بيست و دو سال بود. سلمان پارسى و عبداللّه شداد گفتند چهل سال بود. حسن بصرى گفت هشتاد سال بود. محمد بن اسحاق گفت هژده سال بود. و عمر يوسف عليه السلام صد و بيست سال بود و از زليخا او را سه فرزند آمد: افراهيم و ميشا دو پسر، و دخترى نام او رجمة كه زن ايوب پيغمبر بود عليه السلام.
وهب بن منبه گفت: يعقوب عليه السلام و فرزندانش و خويشان او آنگه كه به مصر آمدند، هفتاد و دو كس بودند و آنگه كه با موسى از مصر بيرون آمدند، ششصد هزار و پانصد و هفتاد و اند مرد مقاتل بودند، جز زنان و كودكان و پيران و بازماندگان و ممتحنان و اينان كه بازمانده بودند از زنان و كودكان هزار هزار و دويست هزار مانده بودند، جز آنان كه گفتيم مقاتلان بودند.
اهل تاريخ گفتند يعقوب پس آنكه با مصر آمد و اهل را با مصر آورد، بيست و چهار سال بماند در راحت و آسايش و غبطت حال و هناة عيش و به مصر فرمان يافت. چون وفاتش نزديك شد وصايت كرد يوسف را كه مرا به نزديك پدر بر، اسحاق، به شام و آنجا دفن كرد. يوسف عليه السلام آن چنان كرد، ببرد و آنجا دفن كرد و با مصر آمد.
سعيد جبير گفت يعقوب عليه السلام را در تابوتى از ساج نهادند تا بيت المقدس. چون تابوت او بدان جا رسيد، هم آن روز به اتفاق برادرش غيض [عيص] فرمان يافته بود. هر دو را يك گور نهادند و هر دو به هم زاده بودند و عمرشان صد و چهل و هفت سال بود. گفتند چون خداى تعالى يوسف را آنچه مراد و آرزوى او بود، بداد و شمل ايشان جمع كرد و ملك و نعمت دنيا بر ايشان تمام كرد، انديشه كرد و دانست كه آن بنماند و لابد از آن مفارقت بايد كردن؛ تمناى بهشت كرد و انديشه آن گرفت كه او را نفسش آرزومند بهشت كند. تمناى مرگ كرد و هيچ پيغمبر پيش از او و پس از او تمناى مرگ نكردند.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136781
صفحه از 592
پرینت  ارسال به