شعيب عليه السلام جواب داد: اگر چه ما كاره باشيم رجوع ما با دين شما ما را قهر و اجبار كنيد بر آن؛ يعنى ما به طوع و رغبت خويش به دين شما نياييم از آنچه بطلان آن شناخته ايم، مگر كه ما را به قهر و جبر بر كراهت ما با دين [خود] بريد.
آنگه گفت: ما بر خداى دروغ نهاده باشيم اگر با دين آييم، پس از آنكه خداى تعالى ما را از آن رهانيد.
و ما را نباشد كه با آن دين آييم، الا كه خداى ما خواهد، ۱ و خداى ما واسع است از روى علم به همه چيزى. بر خداى توكل كرديم تا خداى شر شما را از ما كفايت كند. بار خدايا! حكم كن ميان ما و قوم ما به حق.
گفتند آن گروه اشرافِ قوم شعيب از كافران، اگر شما متابعت شعيب كنيد و در دين او شويد، زيانكار باشيد. عبداللّه عباس گفت: خداى تعالى درى از درهاى دوزخ بر ايشان بگشاد و گرماى بر ايشان فرستاد كه نفس ايشان منقطع شد و دم بر ايشان ببست؛ چندان كه ايشان در خانها و سردابها و جايها جنك شدند، سود نداشت و دمِ ايشان منقطع شد و خداى تعالى ابرى فرستاد، درو بادى خوش، ايشان سردى باد ديدند و سايه ابر، بشتافتند و روى به او نهادند و به بيابان شدند، زن و مرد، خرد و بزرگ، چون همه در زير آن ابر حاضر شدند. ابوالعاليه گفت: آن ابر به بالاى شهر ايشان آمد و ايشان در سرايهاى خود بودند. چون ابر بر همه شهر سايه افكند و همه در سايه ابر حاصل، خداى تعالى زمين از زير ايشان بجنبانيد و آتش از آن ابر فرود آورد تا همه بر جاى خود بمردند.
محمد بن اسحاق گفت: مردى از اهل مَدْيَن، نام او عمرو بن كلئا، چون آن ابر را ديد، درو عذاب بشناخت كه نه آن ابر رحمت است؛ ابر عذاب است.
اين بيتها بگفت:
يا قَوم اِنَّ شُعَيباً مُرْسَلٌ فَذَرواعَنكُم سَميراً وَ عِمْرانِ بن شَدّاد
اِنّى اَرى غَيْمَةً يا قَومَ قَد طَلَعَتْ
تَدْعوا بِصَوتٍ عَلى ظَمّأئَةِ الْوادِى
و اِنَّه لَنْ تَرَوْا فيها ضُحى غَدِكُمْ
الاّ الرَّقيمَ يَمْشى بَيْنَ أَمجادٍ
سَمير و عمران شَدّاد دو كاهن بودند و رَقيم نام سگى بود از آن ايشان. و ابو عبداللّه البَلخى گفت: أَبو جاد و هَوّز و حُطّى و كَلَمن و سعفص و قَرَشَتْ نامهاى پادشاهان مدين بود و پادشاهى در روزگار شُعَيب كَلَمَن را بود. چون هلاك شدند خواهر او برو مى گريست و نوحه مى كرد و مى گفت:
كَلَمون هَدَّ رُكنىهُلْكُهُ وَسْطَ الْمَحِلّه
سَيِّدَ الْقُومِ أتاهُالْحَتَفَ نارٌ وَسْطَ ظُلَّة
جَعَلَتْ ناراً عَلَيْهِمدارُهُم كَالمُضْمَحِلَّة
خداى تعالى از ايشان باز گفت كه آنان كه شعيب را تكذيب كردند و او را دروغ داشتند و به او كافر شدند، پنداشتى در آن سرايها و شهرها و منازل نبودند و مقام نكرده اند. ۲ ايشان بودند كه زيانكار بودند، نه ديگران.
آنگه حق تعالى گفت: چون شعيب از ايشان آيس شد، روى از ايشان برگردانيد و گفت: يا قوم من! پيغامهاى خدا به شما بگزاردم و نصيحت بكردم شما را و بر من بيش از اين نيست؛ چه اندوه خواهم خوردن بر گروه كافران. محمد بن اسحاق گفت: خود را تعديه و تسليه مى دهد بر ايشان پس از آنكه دل تنگ بود بر ايشان ۳ . ۴
گفتند: مدين نام قبيله است و گفته اند هو مدين بن ابراهيم برادرشان را در نسب شعيب [را]، و هو شعيب بن يثرون بن نويب بن مدين بن ابراهيم و گفت: اى قوم! خداى را پرستيد كه شما را جز او خدايى نيست، و پيمانه و ترازو كم مداريد و
1.روض الجنان، ج ۸، ص ۲۹۲ ـ ۲۹۸.
2.روض الجنان، ج ۸، ص ۳۰۱ ـ ۳۰۳.
3.همان، ص ۳۰۴.
4.دنباله اين داستان از روى نسخه چاپى سنه ۱۳۲۴ تنظيم شد.