بودى، بكشتندى؛ تا چند سال بر اين قاعده مى راند. مرگ در مردان بنى اسرائيل افتاد و بسيارى بمردند.
قبطيان برخاستند و به نزديك فرعون شدند و گفتند پيران بنى اسرائيل منقرض ۱ شدند و تو كودكانشان را مى كشى، نسل ايشان منقطع گردد و فردا ما را كسى نباشد كه براى ما كار كند و خدمت كند و ما را كار به دست خود بايد كردن. فرعون گفت: راى آن است كه يك سال ببايد كشتن و يك سال ۲ رها كردن. بر اين جمله قرار دادند. خداى تعالى قضا چنان كرد كه هارون در سال امن و عَفو زاد، و به يك سال مِه ۳ به موسى بود و چون سال خوف و قتل بود مادر موسى بار بر گرفت ۴ خائف و دلتنگ شد.
و يك روايت آن است كه كسانى كه علم كتب اوايل شناختند، فرعون را گفتند: ما در كتابها چنين مى يابيم كه اين كودك كه ملك تو ۵ بر دست او بشود، از پشت عمران باشد و عمران مؤمن بود ۶ و ايمان پنهان داشتى و از جمله خواصّ فرعون بود و فرعون او را گفت: نخواهم يك ساعت از پيش من غايب باشى به شب و روز. ۷ گفت: همچنين كنم. به شبها پيش او مى خفت.
شبى از شبها فرعون بر كوشك خود خفته بود و عمران پيش او خفته. خداى تعالى فريشته اى را بفرستاد تا مادر موسى را برگرفت و به نزديك عمران آورد و او خفته و به نزديك عمران بنهاد او را. عمران از خواب در آمد. مادر موسى را ديد به نزديك خود در كوشك فرعون.
عمران گفت: تو چگونه آمدى اينجا و چند درها بسته است و حُجّاب و حُرّاس