تابان و انگشت در دهن گرفته و از او شيرى [مى] مكيد. خداى تعالى دوستى او در دل آسيه افكند، او را پيش فرعون برد. چون او را بديد، خوش آمد و دوست گرفت او را.
و روايتى ديگر آن است كه آسيه را بَرَصى بر اندام پيدا شده بود كه اطبا از او عاجز آمدند. فرعون اطبّا و اهل علم را حاضر كرد؛ جماعتى كه ايشان اهل علم بودند و كتب اوائل خوانده بودند. او را گفتند ما اين در كتب اوائل خوانده ايم كه دواى اين از جهت رود نيل باشد كه در اين تاريخ در فلان سال و فلان ماه و فلان روز در اين رود كودكى را يابند در تابوتى كه آب دهن آن كودك اين علت را سود دارد.
فرعون كسان را برگماشت تا بر [كنار] آب رود نيل مى بودند تا تابوتى چنين پيدا شد. بگرفتند و پيش فرعون بردند. چون آسيه سر تابوت باز كرد و موسى را بر كنار گرفت، آب دهن او بر گرفت و بر آن بَرَص ماليد. در حال خداى تعالى شفا داد. او را در بر گرفت و بوسه بر روى او داد و او را دوست داشت.
جماعتى او را مى ديدند، گفتند يا مَلِك! ما را گمان چنين است كه اين همان مولود است كه مطلوب توست. اين را ببايد كشت. فرعون همّت كرد تا او را بكشد، آسيه گفت: «قُرّةَ عَيْنٍ لى و لَكَ لا تَقْتُلُوه عَسى اَنْ يَنْفَعنا اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»۱ فرعون گفت: اكنون چون تو شفاعت مى كنى، او را به تو بخشيدم. او روشنايى چشم تو است از آن من نيست.
اهل اشارت گفتند خداى تعالى از بركت اين گفتار، آسيه را هدايت داد و اگر فرعون هم اين گفته بودى، او را نيز هدايت دادى و ليكن چون شقاوت بر او غالب بود، آنچه سبب لطف او بود، اختيار نكرد. آسيه را گفتند: چه نامى نهى او را؟ گفت: موسى؛ براى آنكه او را از ميان آب و شجر يافتند. ۲