دوست داشت. اين قول عبداللّه عباس است. عَطيّة العوفى گفت: او را مسحه اى از جمال دادند كه هر كه او را بديدى، دوست داشتى او را. قتاده گفت: خداى تعالى ملاحتى در چشم او نهاد كه هيچ كس او را نديد، و الاّ كه دوست داشت او را. وتا تو را تربيت و غذا و طعام و شراب به نظر من باشد. آنگه كه خواهرت مى رفت و مى گفت: ره نمايم شما را بر اهل بيتى كه او را تكفل كنند و اين آن بود كه چون آسيه او را بگرفت و به فرزندى بپذيرفت، كس فرستاد دايگان را بياوردند. او شير هيچ كس نگرفت و اين حديث در مصر فاش شد و طلب دايه مى كردند كه او را شير دهد.
خواهر موسى عليه السلام بيامد، و نام او مريم بود، و ايشان را گفت: راه نمايم شما را بر اهل بيتى كه او را تكفل كنند و در خويشتن پذيرند؟ گفتند: بلى. مادر موسى بيامد و پستان در دهان او نهاد. او پستان مادر بستد و شير باز خورد، پس از آنكه شير هيچ كس نمى گرفت. آسيه گفت: تو را ببايد آمدن و اين كودك را دايگى كردن. او گفت: من نتوانم اينجا آمدن كه من دگر كودكان دارم و خانه ام ضايع شود و ليكن اگر او را به من دهى، ضمان كنم كه او را شير دهم و نكو دارم. چون ديدند كه جز از شير او نمى گيرد، به ضرورت او را به مادر او دادند.
ما تو را با مادرت داديم كه تا چشم او روشن شود و غمناك نباشد و اين از جمله نعمتها است كه خداى تعالى بر او مى شمارد و نيز از نعمتها آنكه، مردى را بكشتى؛ يعنى آن قِبطى را كه قصه او بيايد در جاى خود، ان شاءاللّه . ما تو را از غم برهانيم، چون او دلتنگ و خائف بود كه او را طلب [مى]كرده اند تا به قصاص قبطى بكشند او را. و امتحان كرديم تو را امتحان كردنى؛ يعنى ما با تو معامله آزمايندگان كرديم تا تو را خالص كرديم براى نبوت. ۱
پس مقام كردى سالها در اهل مدين چون به نزديك شعيب شد. گفتند: ده سال