آنجا مقام كرد و مدين آن شهر بود كه شعيب در او بود و از آنجا تا مصر هشت مرحله است.
وهب گفت: بيست و هشت سال در مدين مقام كرد، ده سال مزدورى [دختر ]شعيب و هيجده سال با دختر شعيب بود تا فرزندان بزاد. ۱
موسى بن عمران و كشتن قبطى
سدى گفت: موسى عليه السلام چون بزرگ شد، همچنان جامه پوشيدى كه فرعون، و بر مركبان خاص فرعون نشستى و او را موسى بن فرعون خواندندى. يك روز فرعون بر نشست و موسى عليه السلام غايب شد. چون باز آمد، گفت: فرعون كجا رفت؟ گفتند: فلان جاى است. بر نشست و از قفاى او برفت وقت قيلوله درآمد كه به اين مدينه رسيده بود در آنجا رفت. شهر خالى بود، مردم همه به قيلوله بودند.
محمد بن اسحاق گفت: موسى عليه السلام را از بنى اسرائيل شيعتى بودند كه هواى او كردندى و گرد او گشتندى و فرمان او كردندى. چون بزرگ شد و رأى او قوى شد و ظلم فرعون ديد، و منكر شد بر آنكه او مى كرد و به اوقات اظهار انكار مى كرد و آن حديث با فرعون نقل مى كردند. او خائف بود و پيش فرعون نمى رفت. روزى در شهر آمد پوشيده به وقت غفلت اهلش.
ابن زيد گفت: چون موسى عليه السلام در حال صغر تپانچه اى بر روى فرعون زد، فرعون گفت: اين جوان دشمن من است كه من در طلب او بسيار كودكان بكشتم و خواست تا او را بكشد. آسيه گفت: او كودك است و طفل نادان نداند تا چه كرد، بر او نشايد گرفتن. گفت: نه چنين است. گفت: اگر خواهى كه بدانى بفرماى تا طبقى ياقوت بياورند و پاره اى آتش تا او دست به كدام كشد. بياوردند، او دست فراز كرد و آتشى