223
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

برگرفت و در دهن نهاد، زبانش بسوخت و بندى بر زبانش افتاد. فرعون بفرمود تا او را از سراى بيرون كردند و از شهر نزديك نشد؛ تا آنكه بزرگ شد. آنگه در شهر شد؛ يعنى شهر مصر در وقتى كه مردم از او غافل شده بودند و [او را] فراموش كرده.
روايت كردند از امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام كه او گفت: روز عيد بود و ايشان به لهو و بازى مشغول بودند، دو مرد را يافت با يكديگر بر آويخته، جنگ مى كردند. يكى از شيعه او از بنى اسرائيل و يكى از دشمنان او از قبطيان.
مفسران گفتند اين مرد كه از شيعه او بود، سامرى بود و آنكه از دشمنان او بود، طباخ فرعون و نامش فليون [فليثون] بود و گفتند نانواى فرعون بود و نامش قابور [فاثور] بود و آن مرد را به بيگار گرفته بود تا هيزم مطبخ فرعون بود.
سعيد جبير گفت: چون موسى عليه السلام بزرگ شد بنى اسرائيل بر او جمع شدند و به حمايت او بودندى و اصحاب فرعون نيارستندى كه به حضور او با يكى [از ايشان ]خطا كنند يا بيگارى فرمايند؛ چه او در خود قوّتى تمام داشت و براى آنكه پسر خوانده فرعون بود، كس با او معارضه و مناظره نيارستى كردن. يك روز به كناره شهر مى رفت. قبطى ديد اسرائيلى را گرفته به بيگار. اسرائيلى چون موسى را بديد، فرياد خواست از او. موسى گفت: دست بدار از او. گفت: ندارم، چه هيزم به مطبخ پدرت مى برد. وقت را كسى ديگر نيست. موسى عليه السلام به خشم آمد و او را مشتى زد بر سبيل مدافعه تا او را از او باز دارد و قصد او كشتن قبطى نبود. ۱
چون مرد كشته شد، موسى عليه السلام بترسيد و پشيمان شد و گفت: كشتن اين قبطى بى قصد و بى اختيار من، از عمل شيطان بود. آنگه او را در زير ريگ پنهان كرد و برفت.
آنكه بر سبيل رجوع و خضوع و انقطاع با خداى تعالى گفت: بار خدايا! من سقم

1.روض الجنان، ج ۱۵، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۹.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
222

آنجا مقام كرد و مدين آن شهر بود كه شعيب در او بود و از آنجا تا مصر هشت مرحله است.
وهب گفت: بيست و هشت سال در مدين مقام كرد، ده سال مزدورى [دختر ]شعيب و هيجده سال با دختر شعيب بود تا فرزندان بزاد. ۱

موسى بن عمران و كشتن قبطى

سدى گفت: موسى عليه السلام چون بزرگ شد، همچنان جامه پوشيدى كه فرعون، و بر مركبان خاص فرعون نشستى و او را موسى بن فرعون خواندندى. يك روز فرعون بر نشست و موسى عليه السلام غايب شد. چون باز آمد، گفت: فرعون كجا رفت؟ گفتند: فلان جاى است. بر نشست و از قفاى او برفت وقت قيلوله درآمد كه به اين مدينه رسيده بود در آنجا رفت. شهر خالى بود، مردم همه به قيلوله بودند.
محمد بن اسحاق گفت: موسى عليه السلام را از بنى اسرائيل شيعتى بودند كه هواى او كردندى و گرد او گشتندى و فرمان او كردندى. چون بزرگ شد و رأى او قوى شد و ظلم فرعون ديد، و منكر شد بر آنكه او مى كرد و به اوقات اظهار انكار مى كرد و آن حديث با فرعون نقل مى كردند. او خائف بود و پيش فرعون نمى رفت. روزى در شهر آمد پوشيده به وقت غفلت اهلش.
ابن زيد گفت: چون موسى عليه السلام در حال صغر تپانچه اى بر روى فرعون زد، فرعون گفت: اين جوان دشمن من است كه من در طلب او بسيار كودكان بكشتم و خواست تا او را بكشد. آسيه گفت: او كودك است و طفل نادان نداند تا چه كرد، بر او نشايد گرفتن. گفت: نه چنين است. گفت: اگر خواهى كه بدانى بفرماى تا طبقى ياقوت بياورند و پاره اى آتش تا او دست به كدام كشد. بياوردند، او دست فراز كرد و آتشى

1.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۱۵۱.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135681
صفحه از 592
پرینت  ارسال به