موسى عليه السلام گفت بر سبيل اظهار حجت كه او خداى شماست و خداى پدران پيشين شماست و اين براى آن گفت تا معلوم كند [قوم را] كه اگر فرعون دعوى خدايى ايشان مى كرد نتوانست گفتن كه من خداى پدران شما ام چه او در روزگار ايشان نبود و اين تنبيه بود آن قوم را بر اين معنى. چون فرعون از جواب او فرو ماند، گفت: اين پيغامبر را كه به شما فرستاده اند، ديوانه است. موسى عليه السلام گفت الزام حجت را و تأكيد حديث را كه او خداى مشرق و مغرب است و آنچه در ميان آن است، اگر شما عقل داريد و خرد كار مى بنديد. فرعون چون از حجت فرو ماند، از تجبّر سلطنت گفت: اگر خداى گيرى جز من، تو را در زندان كنم و تو از جمله زندانيان باشى. موسى گفت: اگر چنان باشد كه من آيتى و دليلى روشن بيارم، به من ايمان آرى؟ فرعون از آنجا كه مستبعد بود آن را، گفت: بيار اين آيت و معجزه، اگر راست مى گويى. عند آن حال موسى عليه السلام عصا به دست داشت، بينداخت. در حال اژدهايى گشت آشكارا. فرعون گفت: چيزى هست؟ گفت: آرى.
دست از گريبان بركشيد كه نگاه كردى، سفيد بود؛ چنان كه آفتاب را غلبه مى كرد و اژدها بيامد و دهان بر نهاد، خواست تا تخت فرعون را فرو برد، زنهار خواست. موسى عليه السلاماژدها برگرفت. عصا گشت. فرعون گفت ما را مهلت ده تا در كار تو نظر افكنيم.
آنگه قوم را گفت آنان را كه پيرامن او بودند كه اين مرد جادويى است دانا و استاد در اين صنعت مى خواهد تا شما را به جادويى از شهر بيرون كند شما كه حاضرانيد چه فرماييد؟ ايشان گفتند رأى ما آن است كه او را و برادرش هارون را بازدارى و كس فرست در شهرها تا جادوان را جمع كردند براى ميقات روزى معلوم و آن يوم الزينه بود، روزى عيد از آن ايشان.
عبداللّه عباس گفت: اتفاق چنان افتاد كه روز شنبه بود؛ اول سال روز نوروز. و ابن زيد گفت اتفاق و اجتماع ايشان به اسكندريّه بود و گفت دنبال اين ازدحام از