239
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

موسى عليه السلام گفت بر سبيل اظهار حجت كه او خداى شماست و خداى پدران پيشين شماست و اين براى آن گفت تا معلوم كند [قوم را] كه اگر فرعون دعوى خدايى ايشان مى كرد نتوانست گفتن كه من خداى پدران شما ام چه او در روزگار ايشان نبود و اين تنبيه بود آن قوم را بر اين معنى. چون فرعون از جواب او فرو ماند، گفت: اين پيغامبر را كه به شما فرستاده اند، ديوانه است. موسى عليه السلام گفت الزام حجت را و تأكيد حديث را كه او خداى مشرق و مغرب است و آنچه در ميان آن است، اگر شما عقل داريد و خرد كار مى بنديد. فرعون چون از حجت فرو ماند، از تجبّر سلطنت گفت: اگر خداى گيرى جز من، تو را در زندان كنم و تو از جمله زندانيان باشى. موسى گفت: اگر چنان باشد كه من آيتى و دليلى روشن بيارم، به من ايمان آرى؟ فرعون از آنجا كه مستبعد بود آن را، گفت: بيار اين آيت و معجزه، اگر راست مى گويى. عند آن حال موسى عليه السلام عصا به دست داشت، بينداخت. در حال اژدهايى گشت آشكارا. فرعون گفت: چيزى هست؟ گفت: آرى.
دست از گريبان بركشيد كه نگاه كردى، سفيد بود؛ چنان كه آفتاب را غلبه مى كرد و اژدها بيامد و دهان بر نهاد، خواست تا تخت فرعون را فرو برد، زنهار خواست. موسى عليه السلاماژدها برگرفت. عصا گشت. فرعون گفت ما را مهلت ده تا در كار تو نظر افكنيم.
آنگه قوم را گفت آنان را كه پيرامن او بودند كه اين مرد جادويى است دانا و استاد در اين صنعت مى خواهد تا شما را به جادويى از شهر بيرون كند شما كه حاضرانيد چه فرماييد؟ ايشان گفتند رأى ما آن است كه او را و برادرش هارون را بازدارى و كس فرست در شهرها تا جادوان را جمع كردند براى ميقات روزى معلوم و آن يوم الزينه بود، روزى عيد از آن ايشان.
عبداللّه عباس گفت: اتفاق چنان افتاد كه روز شنبه بود؛ اول سال روز نوروز. و ابن زيد گفت اتفاق و اجتماع ايشان به اسكندريّه بود و گفت دنبال اين ازدحام از


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
238

مى گويى؟ گفت اينكه شنيدى. رنگ روى فرعون بگرديد و از آن حديث بترسيد. گفت در آريد اينان را تا چه كس اند و چه مى گويند. ايشان رسالت خداى تعالى بگذاردند.فرعون در نگريد، موسى را بشناخت؛ چه بركنار او بزرگ شده بود و روى به او كرد و گفت: نه تو آنى كه ما تو را پروريديم و تو كودك بودى [و] خرد؟ ۱
آنگه روى در او نهاد و وى را ملامت كرد و گفت اين حق نعمت من است و جزاى تربيت من كه مردى از آن ما بكشتى و بگريختى و اكنون بر سر ما آمده اى كه من پيغامبرم؟ موسى عليه السلام از كشتن آن قبطى عذر خواست، گفت: من از جمله آنان بودم كه ندانستم كه آن وكزه بر مقتل خواهد آمد و مرد از آن بميرد. ۲
موسى گفت: حديث تربيت كه گفتى، اگر بنى اسرائيل را نكشتى مادر و پدرم مرا بپروردندى. چه نعمت باشد تو را به اين بر من، خود رها بايست كردن تا ايشان مرا بپروردندى و ايشان را اخافت نبايست كردن، تا ايشان را خوف و ضرورت حمل كرد بر آنكه مرا در تابوت به آب بايست انداختن تا تو مرا برگيرى و بپرورى.
و بعضى دگر گفتند مراد به تذكير جنايت است. گفت: نعمت ياد مى كنى و جنايت فراموش مى كنى به تعبيد بنى اسرائيل و گفته اند معنى آن است كه مرا بپروردى و قوم مرا اسير و بنده كردى و هر كه قومش را ذليل كند، او ذليل شود. پس اين چه نعمت باشد اينكه تو با اينان كردى آن را حَبط كرد.
چون موسى اين بگفت، فرعون گفت: خداى جهانيان چه باشد كه تو دعوى مى كنى كه من رسول او ام؟ موسى گفت: خداى آسمانها و زمين است [و] آنچه در ميان آن است، اگر شما يقين دانيد. فرعون اين را جواب نداشت، بر سبيل تعجب و تعلل گفت آنان را كه پيرامن آن بودند نمى شنويد كه اين مرد چه مى گويد؟ عبداللّه عباس گفت: اين جماعتى بودند از اشراف قوم او، پانصد مرد كه از خواص او بودند.

1.روض الجنان، ج ۱۴، ص ۳۱۰.

2.همان، ص ۳۱۱.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137921
صفحه از 592
پرینت  ارسال به