255
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

فرعون گفت: اين چه حديث است كه تو مى گويى و به جدّ مى گويى يا به هزل؟ گفت: هزل چه باشد، حقيقتى است و اين ساعت كه در آمد و بر در سراى بودم مرا گفتند: بگوى فرعون را كه ما رسولان خداييم به تو. راه ده ما [را] به خود.
فرعون چون اين بشنيد، بترسيد و گونه رويش بگشت و گفت: در آريد اينان را تا چه مردمانند. كس آمد و ايشان را در سراى برد. چون در آمدند و پيش فرعون بايستادند، فرعون روى به موسى كرد و گفت: تو كيستى؟ گفت: من پيغمبرى فرستاده خدايم به تو كه خداى جهانيان است. فرعون گفت: حقيقت مى گويى يا هزل؟ موسى عليه السلام گفت: سزاوار است كه بر خداى جز حق و راستى نگويم.
فرعون او را گفت: چه دليل و حجت دارى بر اينكه مى گويى؟ گفت: من از خداى حجتى آورده ام به شما؛ يعنى عصا و يَدِ بيضاء. [و] فرزندان يعقوب را كه به بندگى گرفته اى با من به بيت المقدس فرست.
وَهَب گفت: سبب استعناد فرعون بنى اسرائيل را آن بود كه فرعونِ موسى، فرعونِ يوسف بود. چون يوسف را وفات آمد و اسباط منقرض شدند و نسلِ فرعون و خويشان او بسيار شدند، بنى اسرائيل غلبه كردند و ايشان را به بندگى گرفتند. خداى تعالى ايشان را از دست فرعون به موسى برهانيد و از آن روز كه يوسف عليه السلامدر مصر شد تا آن روز كه موسى عليه السلام در مصر شد، چهار صد سال بود.
فرعون موسى را گفت: اگر آيتى آورده اى بيار، اگر راست مى گويى. موسى عصا از دست بيفكند.
وَهب گفت: چون فرعون موسى را گفت: بيار تا چه حجّت دارى، او عصا از دست بينداخت. در حال اژدهايى شد عظيم.
عبداللّه عباس و سدّى گفتند: اژدهاى بزرگ نرموى ناك و دهن باز كرده و يك زفر بر زير كوشك فرعون نهاده و دگر زفر بر بالاى كوشك. خواست تا كوشك را با هر كه دروست، فرو برد. آنگه آهنگ فرعون كرد، فرعون بگريخت و در خانه شد و او را


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
254

معجزات موسى ۱

خداى تعالى قصه موسى و فرعون كرد، گفت: پس بفرستاديم از پس ايشان، يعنى از پس نوح و هود و صالح و شعيب و لوط كه ذكر ايشان برفت. ۲
انديشه كن و تأمل و بنگر به چشم دل تا عاقبت آن مفسدان به كجا رسيد و چگونه بود و ما با ايشان چه كرديم.
موسى گفت: اى فرعون! و نام او قابوس بود بر قول اهل كتاب و وَهْب گفت نام او وليد بن مُصعَب و از جمله قبطيان بود و عمرش بالاى چهار صد بود، چنان كه در اين مدّت او را تبى و بيمارى نبود و گفتند: او را به هر چهل روز يك بار حاجت بودى و او را سُعال و مخاطى و چيزى نبودى و اگر بودى بر مردم پوشيده داشتى و بيشتر طعام او موز بودى تا ثقلى [ثُفلى] نباشد آن را. دعوى خدايى كرد و آن جماعت به او ايمان آوردند. موسى و هارون عليهماالسلام خداى به ايشان فرستاد، بيامدند و بر در سراى فرعون مدتى مقام كردند. ايشان را راه ندادند به فرعون؛ براى آنكه مردمان درويش و خَلق جامه ورَثّ الهيئة بودند.
در خبر است كه موسى عليه السلام جامه پشمين داشت از پلاس و كلاهى پشمين و رسنى در ميان بسته بودى و نعلينى در پاى كرده و عصا به دست گرفته و هارون هم چنين. تا يك روز مسخره بود فرعون را و كس پيش فرعون حديث او نيارست كردن و گفتند كه: دو مرد به اين صفت دعوى پيغمبرى مى كنند. اين مسخره روزى در ميان حديث گفت: [اين حديث] هزار بار از آن منكرتر و ناراست تر است كه دو مرد دگر [گدا] بيامده اند بر در اين سراى مدتى است كه مى گردند و مى گويند ما پيغمبرانيم. خداى ما را به فرعون و قومش فرستاده است تا به ما ايمان آرندو تبع ما باشند.

1.داستان موسى از اينجا به نقل از نسخه خطى شماره ۱۳۰ كتابخانه آستان قدس تنظيم شد.

2.روض الجنان، ج ۸، ص ۳۱۹.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135755
صفحه از 592
پرینت  ارسال به