257
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

آنگه بفرمود تا وَسمه بياوردند و او را بفرمود تا به آن خضاب كرد و مويش سياه شد. موسى عليه السلام بر دگر روز باز آمد، فرعون را يافت موى سياه شد، عجب ماند از آن. خداى تعالى وحى كرد به او كه چه انديشه كنى اين كه خضايى مُزوّر است، روزى چند بر آيد، برود، همچنان شود كه بود.
و در بعضى روايات آمد كه چون موسى و هارون از نزديك فرعون برون آمدند ايشان را باران بگرفت در راه عجوزى بود، پير زنى از خويشان مادر موسى و هارون در سراى او شدند و آن شب آنجا مقام كردند، و هامان و لشكر گفتند: چرا اينان را بگرفتى [بنگرفتى] و محبوس نكردى؟ او كس فرستاد بر اثر ايشان چون كسان فرعون آنجا ماندند ايشان خفته بودند و عجوز بيدار بود، خواست تا ايشان را بيدار كند و بجهاند. عصا بر بالين موسى عليه السلام نهاده بود، دگر باره اژدها گشت و آهنگ ايشان كرد، بگريختند و موسى و هارون را رها كردند و چون بيدار شدند، عجوز ايشان را خبر داد به آنچه رفت. ۱
آن جماعت اشراف و خواص فرعون چون هامان و جز او گفتند اين مردى ساحر است و جادوى دانا، مى خواهد كه شما را، كه جماعت قبطيانيد، از زمين مصر بيرون كند به سحر و جادويش، و اين براى آن گفتند كه او گفت: بنى اسرائيل را با من بفرست؛ گفتند لشكر مى خواهد و مى خواهد تا جماعتى بسيار از ما جدا كند و ايشان را لشكر خود سازد و با ايشان بر ما خروج كند.
چه فرمايى گفتند آن گروه كه مشورت با ايشان برده بودند، باز دار او را و در كار او تأخيرى بكن.
عبداللّه عباس گفت: باز پس دارش؛ يعنى توقف كن در كارش.
گفتند رأى آن است كه در اقطار عالم و شهرها كسان را بفرستى تا جادوانِ دانا را

1.روض الجنان، ج ۸ ، ص ۳۲۰ ـ ۳۲۶.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
256

حَدَث افتاد از بيم، تا آن روز چهل نوبت بنشست. پس از آنكه به چهل روز يك نوبت نشستى و فرياد خواست از موسى و گفت: به حرمت رضاع و تربيت كه اين را از من دور كنى تا به تو ايمان آرم و بنى اسرائيل را با تو فرستم و هر چه خواهى بكنم. ثُعبان از دگر سوى حمله برد بر مردمان و لشكر. مردم همه بر هم افتادند تا جماعتى بسيار كشته شدند.
چون فرعون بسيار زارى كرد و فرياد خواست و گفت يا موسى! اين را از من بازدار تا ايمان آرم و هر التماس كه كنى يه جاى آرم. موسى عليه السلام بر گرفت آن را، عصا شد؛ همچنان كه بود. فرعون با جاى خود آمد و بنشست و موسى را گفت: آيتى دگر دارى؟ گفت: بلى. گفت: بيار. دست در گريبان كرد و از گريبان بيرون آورد، سپيد به مانند برق، از آن نورى مى تافت مانند آفتاب. فرعون گفت: اين دست توست؟ موسى عليه السلام دگر باره دست در گريبان كرد نورى از آن بتافت تا به عنان آسمان؛ چنان كه چشمها را غلبه كرد. فرعون باز نتوانست نگريد، متحير فرو ماند موسى عليه السلام دگر باره دست در گريبان كرد و بيرون آورد، چنان كه در اصل خلقت بود.
فرعون خواست تا ايمان آرد. هامان برخاست و پيش او آمد و گفت دعوى خدايى كرده اى و عالم مسخّر تواند و تو را مى پرستند به بنده ايمان خواهى آوردن تا تَبَع او باشى؟ اين زشت كارى باشد. فرعون گفت: مرا مهلتى ده تا فردا. موسى عليه السلامگفت: روا باشد و برگشت و خداى تعالى وحى كرد به موسى كه فرعون را بگوى كه اگر ايمان آرى، اين ملك بر تو رها كنم و جوانى و قوّت باز به تو دهم. فرعون گفت يك امروز مرا مهلت ده. موسى عليه السلام برفت، هامان آمد. فرعون گفت: يا هامان! چه گويى؟ موسى چنين مى گويد و اگر چنين باشد، كارى عظيم بود. هامان گفت: او مردى جادوست. روا بود كه بكند. اما يك روز كه اين قوم تو را پرستند به ملك همه دنيا بر نيايد و فرعون را از سر آن بربود و گفت حديث جوانى كه گفت با تو دهم، من چاره بسازم كه تو جوان شوى و مويت سياه شود.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137287
صفحه از 592
پرینت  ارسال به