آنگه بفرمود تا وَسمه بياوردند و او را بفرمود تا به آن خضاب كرد و مويش سياه شد. موسى عليه السلام بر دگر روز باز آمد، فرعون را يافت موى سياه شد، عجب ماند از آن. خداى تعالى وحى كرد به او كه چه انديشه كنى اين كه خضايى مُزوّر است، روزى چند بر آيد، برود، همچنان شود كه بود.
و در بعضى روايات آمد كه چون موسى و هارون از نزديك فرعون برون آمدند ايشان را باران بگرفت در راه عجوزى بود، پير زنى از خويشان مادر موسى و هارون در سراى او شدند و آن شب آنجا مقام كردند، و هامان و لشكر گفتند: چرا اينان را بگرفتى [بنگرفتى] و محبوس نكردى؟ او كس فرستاد بر اثر ايشان چون كسان فرعون آنجا ماندند ايشان خفته بودند و عجوز بيدار بود، خواست تا ايشان را بيدار كند و بجهاند. عصا بر بالين موسى عليه السلام نهاده بود، دگر باره اژدها گشت و آهنگ ايشان كرد، بگريختند و موسى و هارون را رها كردند و چون بيدار شدند، عجوز ايشان را خبر داد به آنچه رفت. ۱
آن جماعت اشراف و خواص فرعون چون هامان و جز او گفتند اين مردى ساحر است و جادوى دانا، مى خواهد كه شما را، كه جماعت قبطيانيد، از زمين مصر بيرون كند به سحر و جادويش، و اين براى آن گفتند كه او گفت: بنى اسرائيل را با من بفرست؛ گفتند لشكر مى خواهد و مى خواهد تا جماعتى بسيار از ما جدا كند و ايشان را لشكر خود سازد و با ايشان بر ما خروج كند.
چه فرمايى گفتند آن گروه كه مشورت با ايشان برده بودند، باز دار او را و در كار او تأخيرى بكن.
عبداللّه عباس گفت: باز پس دارش؛ يعنى توقف كن در كارش.
گفتند رأى آن است كه در اقطار عالم و شهرها كسان را بفرستى تا جادوانِ دانا را