نيرنگ سامرى با بنى اسرائيل
چون موسى عليه السلام از مصر بيرون خواست آمدن با بنى اسرائيل ايشان را عيدى بود، به آن عيد خواستند رفتن، به قبطيان آمدند و جمله حلى ايشان به عاريت خواستند و اين معنى بسيار كردندى به حكم آنكه [محيط] بودند به ايشان، حلى خود به عاريت به ايشان دادند ايشان از شهر برون آمدند در شب، و برفتند و شهرها را رها كردند؛ چنان كه قصه آن برفت.
فرعون از پس ايشان برفت و غرق شد و حلّى با ايشان بماند. چون موسى عليه السلام به ميقات خداى رفت به مناجات، سامرى ايشان را گفت: اين حليها به من آريد تا من براى شما چيزى سازم كه شما به آن شاد شويد و اين سامرى منافق بود و زرگر بود و به زىّ زهّاد رفتى و در بنى اسرائيل قبولى داشت. ايشان آن حلى بياوردند و به او دادند و او از آن گوساله زرّين بساخت و به استادى و چابكى چنان ساخت كه مخارق گلوى او چنان بود كه باد در زير او دميدى، از دهن او آوازى بيامدى كه خوار [را] مانستى، بانگ گاو را، چنان كه مزامير و يراع ساخته اند كه اختلاف آواز ايشان از اختلاف مخارق و مجارى آن است كه آواز نى به خلاف آواز ناى است و آن را بياورد بر مهبِّ [جهت] باد بنهاد در روز باد و چنان نهاد كه چون باد به زير او در شدى به دهن او برون آمدى. آواز گاو را مانستى چون خوارى حاصل شدى.
حسن بصرى و جماعتى دگر از مفسران گفتند: خاك سم اسپ جبرئيل برداشت و در او انداخت گوساله شد از گوشت و خون، او را خوارى پديد آمد و آوازى. ۱
پس آنگه موسى به ميقات خداى رفت. چون برسيد، خداى تعالى او را گفت: چه بود كه تو را بشتابانيد از قومت اى موسى؟ موسى گفت: ايشان اينك بر اثر من اند و من براى آن شتافتم تا طلب رضاى تو كنم.