311
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

مى بايد بُريد و او حديث ماهى فراموش كرده بود. برفتند از آنجا، تا به وقت چاشت رسيد. موسى حديث چاشت كرد. چون از آنجا كه صخره بود، بگذشتند ـ كه منزل ديرينه ايشان بود كه در او ماهى فراموش كرده بودند ـ و به ديگر منزل رسيدند، گفت رفيقش را: طعام چاشت بياور كه از اين سفر رنج و ماندگى ديديم. گفتند آن رنج كه آن روز رسيد موسى را در آن سفر هيچ روز نرسيد؛ براى آنكه شبانه روزى دگر تا وقت چاشت مى رفتند كه نياسودند.
چون موسى عليه السلام حديث چاشت كرد، يوش را حديث ماهى و رفتن او در دريا آمد، گفت ديدى آنگه كه ما به نزديك [آن سنگ] رسيديم. من ماهى فراموش كردم و از ياد من نبرد، الاّ ابليس؛ يعنى به وسوسه او كه مرا مشغول كرد كه به ياد دارم، فراموش كردم. ۱ ابن جريج گفت: موسى عليه السلام خضر را يافت بر قطيفه اى سبز، نشسته بر روى آب. بر او سلام كرد.
عبداللّه عباس گفت از ابىّ بن كعب كه موسى عليه السلام به خضر رسيد. خضر را يافت و او خفته، جامه بر خود گرفته. موسى عليه السلام بر او سلام كرد. او برخاست و گفت: عليك السلام يا نبى بنى اسرائيل. موسى او را گفت تو چه دانى كه من پيغمبر بنى اسرائيلم؟ گفت: آنكه تو را به من ره نمود، مرا احوال تو معلوم كرد.
سعيد جبير گفت: چون موسى عليه السلام به خضر رسيد، خضر نماز مى كرد. چون سلام باز داد، موسى بر او سلام كرد. او گفت سلام عادت شهر ما نيست. آنگه بنشستند، حديث مى كردند. مرغكى بيامد و منقار در آن دريا زد. و قطره برداشت و در دريا ريخت [و در پر ماليد] و برفت. خضر گفت: دانى كه اشارت در اين چيست؟ گفت: نه. گفت: جهانيان در علم بنى اسرائيل عاجزند و بنى اسرائيل در عمل تو و تو در علم من. آنگه علم همه جهان و علم بنى اسرائيل و علم تو و علم من به اضافت با

1.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۶ ـ ۹.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
310

چون برسيدند، موسى و مصاحبش آنجا كه مجمع هر دو دريا باشد، ماهى كه داشتند فراموش كردند.
موسى عليه السلام بر آن راه برفت تا به خضر عليه السلام رسيد.
عبداللّه عباس گفت آب شكافته شد تا ماهى به گل رسيد. بر گل برفت، اثر رفتن او در گل پيدا شد. موسى بر آن اثر برفت و هر كجا ماهى برفت، خشك به مانند سنگ. عبداللّه عباس روايت كرد از ابى بن كعب كه رسول (صلوات اللّه عليه) گفت: چون به صخره رسيدند، سر بر نهادند و بخفتند. ماهى در زنبيل بجنبيد. موسى خفته بود و جوان بيدار بود. مى نگريد تا ماهى شور بريان كرده از زنبيل بر آمد و در دريا رفت و چندان كه در آب مى رفت، مانند طاقى پيدا شد؛ چنان كه سَرب باشد.
چون موسى عليه السلاماز خواب برخاست، جوان فراموش كرد كه موسى را بگويد. از اينجا برخاستند و برفتند. آن روز و آن شب برفتند تا بر دگر روز چاشتگاه. موسى عليه السلاممانده بود و گرسنه شده، گفت: «آتِنا غَداءَنا» . او را به حديث موسى حديث ماهى و رفتن او در دريا ياد آمد.
قتاده گفت: خداى تعالى ماهى را زنده كرد تا از سفره بيرون آمد و سر به دريا نهاد و در دريا برفت. چنان كه او برفت، آب بيفسرد تا مانند راهى از يخ بر آب پيدا شد تا موسى از آنجا برفت و به خضر رسيد.
كلبى گويد يوشع بن نون وضو مى كرد از آب چشمه اى بود كه آن را عين الحيوة مى گفتند، به هر جانور بى جان رسيدى، زنده شدى. آب از دست يوشع بر ماهى چكيد. ماهى زنده شد و در آب برفت و راهى بكرد تا به زير [بر سرِ]، آب راهى خشك پيدا شد و گفتند ماهى سخت شور بود و از او بهرى خورده بودند و موسى خفته بود. يوشع ماهى بياورد تا در آب بشويد تا شورى آن كمتر شود در چشمه حيوان. چون آب به ماهى رسيد، زنده شد و از دست يوشع به آب اندر شد و راهى بكرد. موسى عليه السلام برخاست و از حرص، صاحب را گفت: برخيز تا برويم كه اين راه ما

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137626
صفحه از 592
پرینت  ارسال به