ببايد زدن و هر كه زنا كند، زن دارد ببايد كشتن به رجم.
قارون گفت: اگر چه تو باشى. گفت: اگر چه من باشم. گفت: پس بنى اسرائيل دعوى مى كنند كه تو با فلانه فاجره زنا كرده اى.
موسى عليه السلام گفت: اگر او گويد بر قول او اعتماد كنم. كس فرستاد و او را حاضر كردند. موسى عليه السلام روى به او كرد كه يا فلانه، اين قوم بر من اين دعوى مى كنند و من تو را سوگند مى دهم به آن خدايى كه دريا بشكافت براى بنى اسرائيل و ما را برهانيد، فرعون را با قومش هلاك كرد كه آنچه راست است در اين حادثه، بگوى. زن انديشه كرد، گفت اگر اين راست بگويم و از گناه گذشته توبه كنم، همانا خداى بر من رحمت كند. گفت: لا واللّه كه تو در اين حديث مبرّايى و آنان كه اين مى گويند، بر تو دروغ مى گويند و قارون مرا جعلى داده تا بر تو اين دروغ بگويم و تو را به خود متهم دارم.
موسى عليه السلام روى بر زمين نهاد و گفت: اللّهم اِنْ كَنْتُ رَسولِك فَاغْضِب لى. اگر من رسول توأم، براى من خشم گير! جبرئيل آمد و گفت: يا موسى! خداى تعالى مى گويد من زمين را فرمودم تا طاعت تو دارد، با آنچه خواهى بفرمايى او را در حق او.
موسى عليه السلام بنى اسرائيل را گفت: بدانيد كه خداى تعالى مرا به قارون فرستاده است؛ همچنان كه به فرعون، و او طغيان كرد و خداى او را هلاك كرد و قارون ياغى شد. هر كه با اوست و هواى او خواهد، با او مى باشد و هر كه با من است، ازو دور شود.
همه بگريختيد، جز دو كس كه با او بماندند. موسى عليه السلام گفت: اى زمين! بگير ايشان را. تا به زانو بر زمين فرو شدند. دگر باره گفت: يا اَرْضُ خُذيهِم. تا به كمر بست بر زمين فرو شدند. دگر باره گفت: يا اَرْضُ خُذيهِم تا به گردن به زمين فرو شدند. درين ميانه تضرع مى كردند و فرياد مى خواستند و سوگند مى دادند به حق رحم و خويشى و موسى عليه السلام سخت خشمگين شده بود، اجابت نكرد. دگر باره