319
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

و او مردى مستجاب الدعوة بود. او را گفتند: تو دانى كه موسى مردى تيز است و لشكر بسيار دارد و به كارزار ما مى آيد تا مردان ما را بكشد و زنان ما را به بردگى ببرد و شهر ما فرو گيرد و ما را قوّت او نباشد و تو مردى مستجاب الدعوة و نام اعظم به نزديك تو است و پسر عمّ مايى. بيرون آى و دعا كن براى ما تا خداى تعالى او را دفع كند از ما. او گفت: وَيْلَكُم او پيغمبر خداست و به فرمان خداى مى آيد و مدد او فرشتگان اند. من بر او چگونه دعا كنم؟ اگر من اين كنم، دين و دنيا بشود، و من از خداى آن دانم كه شما ندانيد.
الحاح كردند و مراجعت كردند. او گفت: تا من دستورى با خداى برم. او به طريقى كه او را بود، مؤامرة كرد با خداى تعالى، هيچ جواب نيامد. ايشان گفتند: ديدى اگر خداى تعالى كاره بودى، دعاى تو را نهى كردى و اينكه نهى نكرد تو را، دليل آن است كه خداى كاره نيست دعاى تو را، و چندانى تملق و چاپلوسى كردند تا او را بفريفتند و مفتون كردند.
برخاست و بر خرى نشست و به كوهى آمد كه از آنجا هر لشكر موسى مطّلع توانستى بود. آن كوه را حَسْبان گفتند. چون پاره اى برفت، خر فرو خفت. او فرود آمد و بزد آن چارپاى را بسيار، برخاست او برنشست و پاره دگر برفت [دگر بار] فرو خفت. دگر [باره] بزد او را، برخاست و پاره اى رفت و فرو خفت. به بار سيوم خداى تعالى او را به آواز آورد تا با او سخن گفت: وَيحَك يا بَلْعَم. كجا مى روى و مرا چرا مى زنى؟ نمى بينى كه فرشتگان پر بر روى من مى زنند. تو خود را رها كرده، مى روى تا بر پيغامبر خداى دعا كنى. او بشنيد، هم مُتّعظ نشد و خداى تعالى چون به اين معنى بر او حجت انگيخته بود، او را تخليه كرد تا برفت و بر آن كوه شد و قوم او با او.
چون لشكر موسى را بديد، دست برداشت و دعا كردن گرفت. خواست تا قوم خود را دعا كند و بر موسى و قومش نفرين كند. خداى تعالى زبان او را برگردانيد تا


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
318

گفت: يا اَرْضُ خذيهم جمله به زمين فرو شدند تا در خبر آورده اند كه هفتاد بار از موسى زنهار خواستند. خداى تعالى وحى نمود به موسى كه از تو هفتاد بار زنهار خواستند، زنهارشان ندادى. به عزّت من كه يك بار اگر از من زنهار خواستندى، ايشان را زنهار دادمى و مرا قريب و مجيب يافتندى.
قتاده گفت روايت كرده اند كه هر روز قامتى بر زمين فرو شوند و به قرار زمين نرسند تا روز قيامت بيايد.
چون اين حال برفت، بنى اسرائيل با يكديگر گفتند: موسى دعا كرد تا خداى قارون را هلاك كرد تا مال و ملك او را باشد و او مستفيد شود به آن.
موسى بشنيد، گفت: بار خدايا! جمله مال و ملك او را نيز بر زمين فرو بر. خداى تعالى اجابت كرد و جمله مال و ملك او به زمين فرو برد. او را هيچ گروهى و لشكرى نبودند كه او را نصرت كنند از خداى تعالى. ۱

بلعم باعورا

حق تعالى گفت: حضرت رسول عليه السلام را: برخوان بر ايشان ـ يعنى بر امت ـ خبر آن كس كه ما آيات خود به او داديم. او از آن بيرون آمد، چون مار كه از پوست بيرون آيد. خلاف كردند در آنكه، كه بود. عبداللّه مسعود گفت: بلعم افنر [اَبَر] بود. عبداللّه عباس گفت: از بنى اسرائيل بود. على بن طلحه گفت از كنعانيان بود از مدينه جبّاران. مقاتل گفت: بلعام بن باعور بن حاب بن لوط، از مدينه بلقاء بود.
و آن شهر را براى آن بلقاء خواندند كه او را پادشاهى بود نام او بالق، و قصه او به روايت عبداللّه عباس و محمد بن اسحاق و سُدّى آن بود كه: چون موسى عليه السلام قصد كارزار جبّاران كرد به زمين بنى كنعان فرود آمد از زمين شام، قوم بلعم به بلعم آمدند

1.روض الجنان، ج ۱۵، ص ۱۶۹ ـ ۱۷۷.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135660
صفحه از 592
پرینت  ارسال به