323
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

و در خبر است كه او را سه هزار سال عمر بود و عنق نام مادر او بود. و گفته اند عناق دختر آدم بود و اول كسى بود كه بغى كرد بر زمين و هر انگشتى از انگشتان سه گز بود در دو گز. بر هر انگشتى ناخن از آهن به مانند داسى و چون بر زمين بنشستى، يك گز به آن زمين مشغول كردى و از دشت مى آمد و در زه هيزم بر سر نهاده لايق او. چون آن دوازده كس را ديد، از ايشان عجب آمد او را.
و در خبر آورده اند كه هر يكى از ايشان را چهل گز طول بود. او ايشان را بگرفت و در دامن نهاد و دامن به ميان فرو كرد و ايشان را با خانه آورد و متعجّب ايشان را پيش زن خود ريخت و گفت اينان را نبينى كه آمده اند تا با ما قتل كنند و زمين دو شهر ما را به دست گيرند.
آنگه گفت ايشان را به پاى بمالم. زن گفت: نبايد، رها كن اينان را كه بروند و خبر ما به ايشان برند. عوج ايشان را دست بداشت تا برفتند. ايشان رفتند در بازار ايشان هر خوشه انگور ديدند كه هيچ مرد ايشان بر توانستندى گرفتن و بار ايشان هر يكى چندان بود كه نيمه پوست او ده كس در زير آن پنهان شدندى. ايشان بيامدند و با يكديگر گفتند: چه رأى است ما را اگر اين كه ديديم با قوم بگوييم دل شكسته شوند. با يكديگر عهد كردند كه اين حديث جز با موسى و هارون عليه السلام نگوييد تا ايشان رأى خود ببندند در آن.
آنگه عهد بشكستند و هر يكى سبط خود را پنهان بگفتند و دل شكسته بكردند.
آنگه عوج عنق بيامد و لشكر موسى عليه السلام بنگريد. يك فرسنگ در يك فرسنگ بود طول و عرضش. برفت و بر آن طول و عرض پاره اى از كوه ببريد و بر سر گرفت بر آنكه تا به شب بر لشگر گاه موسى زند. خداى تعالى مرغى را فرستاد، پاره اى الماس در منقار گرفته تا پيرامن و گرداگرد سر او بسفت تا آن پاره كوه در گردن او افتاد به مانند طوقى. او خواست تا از گلوى خود بر آرد، نتوانست. اسير گشت. حق تعالى وحى كرد به موسى كه اى موسى! درياب دشمنت [را]. موسى بيامد، او را ديد


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
322

مصر ايشان را مستخلص شد، خداى تعالى ايشان را زمين شام وعده داد و موسى را فرمود كه بنى اسرائيل را بر گير و به اريحا شو؛ شهرى است از شهرهاى شام و آن زمين مقدسه است، و وحى كرد به موسى كه من آنرا به سراى قرار شما كردم و برويد و به ايشان قتال كنيد كه من ناصر شما ام. موسى عليه السلام اين پيغام بگذارد و چون عزم رفتن مصمم كرد، لشكر او دوازده سبط بودند از دوازده فرزند يعقوب عليه السلام، به فرمان خداى بر هر سبطى نقيبى فرو كرد تا كفيل قوم و عاقله قومش باشد. موسى عليه السلامايشان را نصب كرد به فرمان خداى و نامهاى ايشان اين است: از سبط روبيل، شامل بن ركن بود؛ و از سبط شمعون، شافاطر بن جزى بود؛ و از سبط يهوذا، كالب بن يوفنّا بود؛ و از سبط ايين حايل بن يوسف بود؛ و از سبط ديانون، حدى بن شورى بود؛ و از سبط يوسف، افراثيم بن يوشع بن نون بود؛ و از سبط بنيامين، فلطم بن رقون بود؛ و از سبط اشرشا؛ نون بن ملكيل بود؛ و از سبط تقتال، حيى بن وقشى بود؛ و از سبط دان، جملائيل بن حمل بود؛ و از سبط حدى، سوسى بود.
موسى عليه السلام برفت با اين قوم و با لشگر و اسباط بنى اسرائيل با نزديك اين شهر رسيد، اعنى أريحا كه زمين مقدسه بود. موسى عليه السلام اين دوازده نقيب را بفرستادند تا بروند و احوالى بداند و او را خبر دهند. از جمله جباران آن شهر يكى عوج [بن] عنق بود و گفته اند طول او بيست و سه هزار گز بود و سيصد و سى و سه گز و ثلثى از گزى و اين روايت عبداللّه عمر است.
و در اخبار هست كه روزى كه ابر بودى او را در سر و روى و سينه پيختى و وقت بودى كه ابر او را تا سينه بودى و روى و سر او را آفتاب و او از ابر آب خوردى و ماهى از دريا بگرفتى و در آفتاب بريان كردى و بخوردى.
و در خبر است كه او ايام طوفان، به نزديك نوح آمد و او را گفت مرا با خود در كشتى نشان. نوح گفت: برو اى دشمن خداى كه مرا نفرموده اند. او برفت و آب طوفان بالاى كوههاى زمين چهل [گز] برفته و عوج را بالاى زانو بود.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137677
صفحه از 592
پرینت  ارسال به