چنان عصاى بر آورد و بالاى عصا ده گز بود و بالاى موسى ده گز بود و ده گز بر هوا برجست و عصا بر كعب او زد و از آن زخم بيفتاد و آن كوه بر گردن او نتوانست خاستن. بنى اسرائيل بشتافتند و تيغ و تير درو نهادند و او را بكشتند و سرش ببريدند. گفتند: استخوان او چند سال به پل رود نيل كرده بودند. اين روايت است. و روايتى ديگر آن است كه او در زمينى بغى و طغيان از حد ببرد. خداى تعالى سباع زمين را بر او گماشت. شيران را هر شيرى چند پيلى و هر گرگى چند شترى و هر كركس چند خرى تا درو افتادند و او را بدريدند و بخوردند. ۱
مرگ موسى ۲ و هارون و نبوت يوشع
موسى و هارون هر دو در تيه فرمان يافتند و هارون از پيش موسى فرمان يافت و قصه وفات او آن بود كه خداى تعالى وحى كرد به موسى كه من قبض روح هارون خواهم كردن. او را بر گير و به فلان كوه ببر. موسى عليه السلامهارون عليه السلام را گفت: اى برادر! خيز تا به فلان كوه شويم. برخاستند و آنجا رفتند. بر آن كوه درختى ديدند كه مانند آن به حسن نديده و خانه اى ديدند در زير آن درخت و سريرى در او نهاده و بر آن سرير بسترها افكنده و بوى خوش و نسيمى با راحت.
هارون موسى را گفت: مرا مى بايد كه ساعتى اينجا بخسبيم. گفت: روا باشد. گفت: ترسم كه خداوند خانه بيايد و خشم بگيرد. موسى گفت: تو انديشه مدار كه من جواب او بدهم. هارون گفت: تو نيز با من بياى و با من بخسپ تا اگر خشم گيرد، هر دو به يك جاى باشيم. موسى عليه السلام گفت: روا باشد. برفتند و هر دو بر سرير بخفتند. چون در خواب شدند، مرگ هارون را بگرفت. هارون از رنج نزع از خواب