325
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

در آمد و موسى را بيدار كرد و وداع كرد و جان بداد. فرشتگان بيامدند و آن سرير هم چنان بر گرفتند و به آسمان بردند و آن درخت ناپديد گشت.
موسى با بنى اسرائيل آمد. ايشان گفتند: هارون را چه كردى؟ گفت: خداى تعالى قبض روح او كرد. گفتند: هارون را ببردى و بكشتى؛ براى آنكه ما او را دوست داشتيم و بر او حسد كردى به اين سبب موسى عليه السلام گفت: هارون برادر من بود از مادر و پدر؛ كى روا دارم كه برادر را بكشم! او را باور نداشتند و او را رنجه مى داشتند تا موسى عليه السلام دعا كرد. گفت: بار خدايا! برائت ساحت من پيدا كن و دو ركعت نماز كرد و اين دعا بكرد. خداى تعالى بفرمود تا فرشتگان سرير بياوردند و در بنى اسرائيل بنهادند و بر او ندا كردند كه او هارون است. به مرگ خود مرده است و موسى او را نكشت.
عمرو بن ميمون گفت: موسى و هارون هر دو [در] تيه مردند و هارون پيش از موسى بمرد و چنان بود كه ايشان هر دو به بعضى غارها رفته بودند. خداى تعالى هارون را جان برداشت. او را دفن كرد و باز آمد. بنى اسرائيل گفتند: هارون را چه كردى؟ گفت: بمرد. گفتند: هارون را بكشتى و باز آمدى؛ براى آنكه ما او را دوست داشتيم، و بنى اسرائيل هارون را دوست داشتندى و با موسى نساختندى. موسى عليه السلام اين شكايت با خداى كرد. خداى تعالى گفت: دعا كن تا هارون را زنده كنم تا بگويد كه تو او را نكشتى. موسى عليه السلام برخاست و جماعتى از بنى اسرائيل را برگرفت و بيامد و به سر گور هارون آمد و دعا كرد تا خداى تعالى هارون را زنده كرد و گور بشكافت و او برخاست و خاك از سر مى افشاند. موسى عليه السلام گفت: اى برادر! تو را من كشتم؟ گفت: حاشا، من به مرگ خود مردم و بيوفتاد و بمرد.
اما وفات موسى عليه السلام. محمد بن اسحاق گفت: موسى عليه السلام مرگ را كاره بود. چون اجلش نزديك رسيد، خداى تعالى خواست تا مرگ بر او محبت كند. يوشع را پيغمبرى داد. موسى هر بامداد و شبانگاه كه او را ديدى، گفتى: يا يوشع! خداى بر


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
324

چنان عصاى بر آورد و بالاى عصا ده گز بود و بالاى موسى ده گز بود و ده گز بر هوا برجست و عصا بر كعب او زد و از آن زخم بيفتاد و آن كوه بر گردن او نتوانست خاستن. بنى اسرائيل بشتافتند و تيغ و تير درو نهادند و او را بكشتند و سرش ببريدند. گفتند: استخوان او چند سال به پل رود نيل كرده بودند. اين روايت است. و روايتى ديگر آن است كه او در زمينى بغى و طغيان از حد ببرد. خداى تعالى سباع زمين را بر او گماشت. شيران را هر شيرى چند پيلى و هر گرگى چند شترى و هر كركس چند خرى تا درو افتادند و او را بدريدند و بخوردند. ۱

مرگ موسى ۲ و هارون و نبوت يوشع

موسى و هارون هر دو در تيه فرمان يافتند و هارون از پيش موسى فرمان يافت و قصه وفات او آن بود كه خداى تعالى وحى كرد به موسى كه من قبض روح هارون خواهم كردن. او را بر گير و به فلان كوه ببر. موسى عليه السلامهارون عليه السلام را گفت: اى برادر! خيز تا به فلان كوه شويم. برخاستند و آنجا رفتند. بر آن كوه درختى ديدند كه مانند آن به حسن نديده و خانه اى ديدند در زير آن درخت و سريرى در او نهاده و بر آن سرير بسترها افكنده و بوى خوش و نسيمى با راحت.
هارون موسى را گفت: مرا مى بايد كه ساعتى اينجا بخسبيم. گفت: روا باشد. گفت: ترسم كه خداوند خانه بيايد و خشم بگيرد. موسى گفت: تو انديشه مدار كه من جواب او بدهم. هارون گفت: تو نيز با من بياى و با من بخسپ تا اگر خشم گيرد، هر دو به يك جاى باشيم. موسى عليه السلام گفت: روا باشد. برفتند و هر دو بر سرير بخفتند. چون در خواب شدند، مرگ هارون را بگرفت. هارون از رنج نزع از خواب

1.روض الجنان، ج ۶، ص ۲۹۶ ـ ۲۹۹.

2.اين قسمت از داستان موسى و نبوت يوشع از نسخه خطى كتابخانه مجلس شوراى ملى تنظيم گرديد.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135795
صفحه از 592
پرینت  ارسال به