معنى كه موسى عليه السلام به مرگ خود مرد و ساحت او از آن برى است. جمله به يك شب در خواب ديدند. او را رها كردند و بدانستند كه او بى گناه است.
وهب بن منبّه گفت: موسى عليه السلام به بعضى حاجات خود مى رفت. جماعتى فرشتگان را ديد كه گورى مى كندند. موسى عليه السلام به نظاره ايشان بايستاد. سخت نكو آمد او را آن گور. درو نگريد، راحتى ديد و سبزى و نزهتى كه از آن نكوتر نباشد. گفت: يا ملائكة اللّه ! اين گور براى كه مى كَنيد؟ گفتند: براى بنده گرامى بر خداى. موسى عليه السلام گفت: همانا آن بنده بس گرامى است بر خداى تعالى كه من گور چنين به اين راحت و نزهت و نضارت نديده ام.
فرشتگان گفتند: يا صفى اللّه ! خواهى تا اين گور تو را باشد؟ گفت: خواهم. گفتند: فرو شو اينجا و بخسپ و روى به رحمت خداى كن و دمى آسان بر آر. هم چنان كرد. فرو رفت و بخفت و رويى به قبله آورد و دمى بر آورد و به آن دم جان بداد. فرشتگان، گور بر او راست كردند.
بعض دگر گفتند: ملك الموت به نزديك او آمد و گفت: يا نبى اللّه ! خمر خورده اى؟ گفت: نه. گفت: دم بنماى. او دم بزد. جانش به آن دم بر آمد. و در روايتى ديگر ملك الموت آمد و او را سيبى آورد از بهشت. او بستد و ببوييد و جان بداد.
و در خبر است كه با آسانى جان كند و يوشع بن نون او را در خواب ديد. گفت: يا نبى اللّه ! سكرت موت يافتى؟ گفت: چون گوسپندى كه او را زنده پوست بكنند.
و در تواريخ آمد كه عمر موسى صد و بيست سال بود. بيست سال در ملك افريدون و صد سال در ملك منوچهر. چون مدت چهل سال تيه به سر آمد و خداى تعالى موسى را با جوار رحمت خود برد يوشع را پيغامبرى داد و به بنى اسرائيل فرستاد و او را فرمود تا به جهاد آن جباران رود. او بنى اسرائيل را خبر داد. او را باور داشتند و متابعت كردند و بيامدند به او و روى به شهر اريحا نهادند كه زمين مقدسه است و تابوت سكينه به ايشان بود و ايشان شهر حصار كردند و يوشع شش ماه بر