يعقوب. گفت: خداى تعالى او را بيرون نيارد، الاّ در زنان عربى پاكيزه اى. ۱ اى قيدار! و من تو را بشارت دهم. گفت: به چه؟ گفت: به آنكه عاضره كه اهل تو است، بار بنهاد به پسرى دوش شب. قيدار گفت: تو چه دانى و تو به زمين شامى و او بر زمين جُرْهُم است؟
يعقوب گفت: به آن مى دانم كه دوش درها آسمان ديدم بگشادند و فرشتگان را ديدم كه رحمت و بركت فرو مى آوردند و نورى ديدم از آسمان و زمين چون نور ماهتاب. دانستم كه براى شرف محمد است صلى الله عليه و آله.
پس قيدار تابوت [به] يعقوب تسليم ۲ كرد و او برگشت ۳ و روى به حرم نهاد. اهل او بار بنهاده بود به پسرى و او را حمل نام بر نهاده و نور محمدى در پيشانى او بود. آنگه تابوت در ميان بنى اسرائيل مى بود تا آنكه به موسى عليه السلام رسيد. موسى تورات در آنجا نهادى و چيزى از متاع خود. تا آنگه كه در او وفات آمد. آنگه دست به دست مى گرديد تا به اشموئيل رسيد و آنچه خداى تعالى ياد كرد در تابوت بود.
از امير المؤمنين على عليه السلام روايت كردند كه سكينه بادى بود سبك جهنده، آن را دو سر بود و روى چو ۴ روى آدميان.
مجاهد گفت: سرى داشت چون سر گربه، دنبالى چون دنبال گربه و دو پر داشت.
وهب منبّه گفت: به شكل سر گربه اى بود. چون كالزارى بودى، از آنجا آوازى بيامدى ۵ ، چون آواز گربه ايشان را يقين شدى كه ظفر خواهى بودن.
سدّى گفت: در آنجا طشتى زرين بود بكّارين. عبداللّه گفت: در آنجا روحى بود كه سخن گفتى. چون ايشان را خلافى پديد آمدى، سخنى گفتى كه خلاف ايشان زايل شدى.