337
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

يعقوب. گفت: خداى تعالى او را بيرون نيارد، الاّ در زنان عربى پاكيزه اى. ۱ اى قيدار! و من تو را بشارت دهم. گفت: به چه؟ گفت: به آنكه عاضره كه اهل تو است، بار بنهاد به پسرى دوش شب. قيدار گفت: تو چه دانى و تو به زمين شامى و او بر زمين جُرْهُم است؟
يعقوب گفت: به آن مى دانم كه دوش درها آسمان ديدم بگشادند و فرشتگان را ديدم كه رحمت و بركت فرو مى آوردند و نورى ديدم از آسمان و زمين چون نور ماهتاب. دانستم كه براى شرف محمد است صلى الله عليه و آله.
پس قيدار تابوت [به] يعقوب تسليم ۲ كرد و او برگشت ۳ و روى به حرم نهاد. اهل او بار بنهاده بود به پسرى و او را حمل نام بر نهاده و نور محمدى در پيشانى او بود. آنگه تابوت در ميان بنى اسرائيل مى بود تا آنكه به موسى عليه السلام رسيد. موسى تورات در آنجا نهادى و چيزى از متاع خود. تا آنگه كه در او وفات آمد. آنگه دست به دست مى گرديد تا به اشموئيل رسيد و آنچه خداى تعالى ياد كرد در تابوت بود.
از امير المؤمنين على عليه السلام روايت كردند كه سكينه بادى بود سبك جهنده، آن را دو سر بود و روى چو ۴ روى آدميان.
مجاهد گفت: سرى داشت چون سر گربه، دنبالى چون دنبال گربه و دو پر داشت.
وهب منبّه گفت: به شكل سر گربه اى بود. چون كالزارى بودى، از آنجا آوازى بيامدى ۵ ، چون آواز گربه ايشان را يقين شدى كه ظفر خواهى بودن.

سدّى گفت: در آنجا طشتى زرين بود بكّارين. عبداللّه گفت: در آنجا روحى بود كه سخن گفتى. چون ايشان را خلافى پديد آمدى، سخنى گفتى كه خلاف ايشان زايل شدى.

1.نسخه ح: پاكان.

2.نسخه ح: سپرد.

3.نسخه ح: بازگشت.

4.نسخه ج: چون.

5.نسخه ح: بر آمدى.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
336

نور سيماء ۱ يكى از ايشان فردا قيامت نور آفتاب را غلبه كند.
و اين تابوت طولش سه گز بود در عرض دو گز و از چوب شمشاد بود در زر گرفته به نزديك آدم بود تا آنكه كى او را وفات آمد، به وصى خود سپرد. شيث آنگه فرزندان آدم را يك به يك مى دادند تا به ابراهيم عليه السلام رسيد. چون ابراهيم را وفات آمد، تابوت به اسماعيل سپرد كه مهين فرزندانش بود. چون اسماعيل را وفات آمد، به نزديك پسرش قيدار بنهاد. فرزندان اسحاق با او منازعه كردند. گفتند: نبوت از شما رفت، تابوت با ما دهى از آثار نبوت، جز اين نور با شما نماند، يعنى نور محمد صلى الله عليه و آله.
قيدار گفت: اين وصيت پدر من است و من به كس ندهم. روزى خواست تا سر آن تابوت باز كند، نتوانست و راه نيافت بر آن و منادى او را ندا كرد كه: يا قيدار! سر اين تابوت مگشاى كه تو را بر آن سبيل نيست. سر او نگشايد، مگر پيغامبرى. اين تابوت برگير و با نزديك پسر عمّت بر، يعقوب اسرائيل اللّه ، و بدو سپار. او برخاست و تابوت بر گردن نهاد و از زمين حرم بيامد و روى به كنعان نهاد و يعقوب به كنعان بود. چون قيدار به نزديك كنعان رسيد، تابوت صريرى و آوازى بكرد كه يعقوب بشنيد. فرزندان را گفت: سوگند مى خورم كه قيدار آمد و تابوت آورد. برخيزى تا به استقبال او رويم. آنگه برخاست و فرزندان با او برفتند.
چون چشمش بر قيدار افتاد، بگريست و او را در بر گرفت و گفت: يا قيدار! تو را چه رسيد كه رويت زرد گشته است و تنت ضعيف؟ دشمنى به تو رسيد يا معصيتى كردى از پس پدرت اسماعيل؟ گفت: اين هيچ نبود و لكن آن نور كه در پيشانى من بود، انتقال افتاد. براى آن چنين ضعيف و متغير اللون شده ام. يعقوب گفت: كجا وضع كردى در دختران. اسحاق گفت: نه. در زنى عربى جرهمى نام او غاضره ۲

1.سم اسب.

2.نسخه ج: صره.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137915
صفحه از 592
پرینت  ارسال به