339
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

كار بنى اسرائيل مختل شد و هرج و مرج پيدا شد و متفرق شدند؛ تا آنكه خداى تعالى طالوت را پادشاهى داد و ايشان را گفت علامت ملك او آن است كه تابوت با دست شما آيد و قصه او آن بود كه آنان كه تابوت برده بودند، به دهى آوردند از دهها[ى] فلسطين كه آن را اَرْدُود گفتند و در بتخانه اى كه آنجا بود، بنهادند و با زير پاى بت مهين نهادند.
بامداد كه در آمدند، بت در زير تابوت بود و تابوت بر زبر ۱ . دگر باره تابوت زير نهادند و بت بر زبر. دگر بار بامداد، هم چنان بود. بايستادند و پاى آن بت به مسمارها بر پشت تابوت دوختند. بامداد كه آمدند، دست و پاى بت شكسته بود و در زير تابوت افكنده و بتان همه بر روى ۲ در آمده. تابوت از آنجا به در آوردند و به ناحيتى از نواحى شهر بنهادند و اهل آن ناحيت را دردى در گردن پديد آمد و بسيارى از ايشان بمردند. گفتند: شما نمى دانى كه كس با خداى بنى اسرائيل بس نباشد. اين تابوت از اين شهر و اين ناحيت ببرى. از آنجا به شهرى دگر بردند.
خداى تعالى در آن شهر جانورى پديد آورد، مانند موش. هر كه را بزدى، بكشتى، تا در شبان روز بسيار مردم بمردند. از آنجا بياوردند و به صحرا در زير خاك كردند. آنگاه آنجا آمدندى به طهارت كردن. هر كس كه آنجا طهارت كردى، او را ناسور و قولنج پديد آمدى، درماندند. آخر، زنى بود از جمله سَبْى بنى اسرائيل از فرزندان پيغمبران. ايشان را گفت: ممكن نيست كه شما را از اين بلا خلاص باشد تا اين تابوت در ميان شما باشد. اين تابوت از زمين خود بيرون كنى تا برهى. برفتند به اشارت آن زن و گردونى بياوردند و آن تابوت بر آن گردن نهادند و در گردن دو گاو قوى بستند و آن گاوان از ولايت خود بيرون آوردند و سر ايشان در بيابان نهادند.

1.نسخه ح: زور.

2.نسخه ح: همه كه آمدند، دست و پاى بت شكسته بود به روى در آمدند.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
338

عطاء بن ابى رياح گفت: آياتى و علامتى بود كه ايشان شناختندى و ساكن شدندى به آن قتاده و كلبى گفتند: هر جاى كه تابوت بودى، ايشان را به آن تسلى و طمأنينه بودى.
مفسران گفتند: در تابوت عصاى موسى بود و پارهاى الواح او. چون الواح بينداخت، بعضى از آن شكسته شد و پاره اى از آن ترنجبين كه از آسمان فرو مى آمد در تيه و دو لوح از الواح تورات و نعلين موسى (ابراهيم روايتى) عمامه هارون و تابوت در ميان بنى اسرائيل بود، و چون در چيزى خلاف كردندى، آوازى از آنجا بيرون آمدى و حكم كردى از ميان ايشان و چون كالزارى بود به منزلت رايت در پيش داشتندى و به آن طلب فتح و ظفر كردندى.
چون بنى اسرائيل در خداى عاصى شدند، خداى عمالقه را بر ايشان مسلط كرد تا تابوت از ايشان بستدند و سبب آن بود كه آن پير را كه اشموئيل را پرورد. نام او عيلى بود و او را دو پسر بودند و اين پير حَبْر و عالم ايشان بود و صاحب قربانشان بود و ايشان را طعمه اى رسم بودى. اين پسران او دست دراز كردند و خيانت كردند در قربان و چون زنان در بيت المقدس نماز كردندى، در ايشان آويختندى و ايشان را رنجه داشتندى.
خداى تعالى وحى كرد به اشموئيل كه عيلى را بگو كه تو را دوستى فرزندان منع مى كند از آنكه ايشان را زجر كنى از خيانت در قربان من و اظهار فساد در قدس من. بر من است كه اين مرتبه از تو بستانم و تو را و فرزندانت را هلاك كنم.
اشموئيل، عيلى را خبر داد به اين. او بترسيد و دشمنى روى به ايشان كرد با لشكرى عظيم. عيلى پسران را با لشكر به كارزار فرستاد و تابوت با ايشان بفرستاد و عيلى ترسان مى بود از آن احداثى كه ايشان كرده بودند كه دايره بر ايشان بود. او بر كرسى نشسته بود كه يكى بيامد و خبر داد كه لشكر بنى اسرائيل شكسته شد و پسران او را بكشتند و تابوت ببردند. او از آن كرسى در افتاد و بمرد.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137916
صفحه از 592
پرینت  ارسال به