چون دو لشكر روى به هم آوردند. جالوت كس فرستاد به طالوت تا پيش من آى به كالزار يا كسى را پيش من فرست. اگر او مرا بكشد، مُلك من شما را باشد. طالوت بفرمود تا در لشكر او ندا كردند كه كيست كه به مبارزت جالوت بيرون شود و من كه طالوتم دختر به او دهم و مُلك با او بخشم به دو نيمه؟ كس اجابت نكرد كه آن ملعون، مهيب مردى بود و شجاع و منكر.
طالوت پيغامبر را گفت: دعا كن خداى را و از خداى درخواه تا تو را خبر دهد از كار اين كافر. اشموئيل دعا كرد. خداى تعالى جبرئيل را فرستاد قرنى در او روغن قدس و تنورى از آهن و گفت: خداى مى گويد كشنده جالوت مردى باشد كه اين قرن بر سر او نهند، روغن در قَرن بجوشد و از قرن بيرون آيد و گرد سر او برگردد، چون تاجى و به رويش فرو نيايد و در اين تنور آهن شود، اين تنور يك اندام او باشد، نه بيش و نه كم.
طالوت آن جماعت حاضران را بخواند و تجربه كرد. بر هيچ كس راست نبود. خداى تعالى وحى كرد كه اين مردان فرزندان ايشا است. ايشا فرزندان خود را حاضر كرد. دوازده مرد شجاع تمام بالا جسيم وسيم، يك يك را عرضه مى كرد بر آن قرن و روغن هيچ نمى جنبيد و در ميان ايشان يكى بود به بالا از همه درازتر و به تن از همه ضخيم تر ۱ ، هر بار او را عرض مى كرد و فايده اى نبود. خداى تعالى وحى كرد بدو كه چه چشم درين جسم طويل زده اى. ما مردان را به صورت ننگريم و لكن ايشان را به صلاح دل نگريم.
اشموئيل ايشان را گفت: تو را فرزند دگر هست؟ گفت: نه. جبرئيل آمد كه دروغ مى گويد. پيغامبر گفت: چرا چونين گويى؟ ۲ خداى تعالى مى گويد كه تو دروغ