343
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

چون دو لشكر روى به هم آوردند. جالوت كس فرستاد به طالوت تا پيش من آى به كالزار يا كسى را پيش من فرست. اگر او مرا بكشد، مُلك من شما را باشد. طالوت بفرمود تا در لشكر او ندا كردند كه كيست كه به مبارزت جالوت بيرون شود و من كه طالوتم دختر به او دهم و مُلك با او بخشم به دو نيمه؟ كس اجابت نكرد كه آن ملعون، مهيب مردى بود و شجاع و منكر.

طالوت پيغامبر را گفت: دعا كن خداى را و از خداى درخواه تا تو را خبر دهد از كار اين كافر. اشموئيل دعا كرد. خداى تعالى جبرئيل را فرستاد قرنى در او روغن قدس و تنورى از آهن و گفت: خداى مى گويد كشنده جالوت مردى باشد كه اين قرن بر سر او نهند، روغن در قَرن بجوشد و از قرن بيرون آيد و گرد سر او برگردد، چون تاجى و به رويش فرو نيايد و در اين تنور آهن شود، اين تنور يك اندام او باشد، نه بيش و نه كم.
طالوت آن جماعت حاضران را بخواند و تجربه كرد. بر هيچ كس راست نبود. خداى تعالى وحى كرد كه اين مردان فرزندان ايشا است. ايشا فرزندان خود را حاضر كرد. دوازده مرد شجاع تمام بالا جسيم وسيم، يك يك را عرضه مى كرد بر آن قرن و روغن هيچ نمى جنبيد و در ميان ايشان يكى بود به بالا از همه درازتر و به تن از همه ضخيم تر ۱ ، هر بار او را عرض مى كرد و فايده اى نبود. خداى تعالى وحى كرد بدو كه چه چشم درين جسم طويل زده اى. ما مردان را به صورت ننگريم و لكن ايشان را به صلاح دل نگريم.
اشموئيل ايشان را گفت: تو را فرزند دگر هست؟ گفت: نه. جبرئيل آمد كه دروغ مى گويد. پيغامبر گفت: چرا چونين گويى؟ ۲ خداى تعالى مى گويد كه تو دروغ

1.نسخه ح: زخم تر.

2.نسخه ح: گفتى.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
342

بودند، ما را طاعت نباشد و قوت با جالوت و لشكرش. اين بگفتند و از طالوت برگشتند ۱ [و از آن جماعت اندك بودند كه با طالوت برفتند].
آنگه كه بيرون آمدند [يعنى لشكر طالوت] اين سيصد و سيزده مرد [خروج باشد]. براى جالوت و لشكرهاى او اين جماعت اندك در برابر آن جموع و جنود بايستادند؛ براى آنكه به ايمان و اعتقاد درست در رفته بودند.
چون سواد ايشان ديدند، از بياض صفاء اعتقاد زبان به دعاى برگشادند كه پروردگار ما و سيد ما. صبر بر ما ريز و از آن چندان بر ما ريز تا آنجاى فارغ و تهى شود. ما را ثبات قدم ده. پاى ما بر جاى دار. بار خدايا! ما را مدد فرست به دو چيز: به صبر و نصر. صبر بر ما و نصر بر دشمنان ما كه كافران اند.
ايشان بخواستند. خداى اجابت كرد، صبر و نصرت فرو فرستاد. ايشان لشكر جالوت را به هزيمت كردند و داوود جالوت را بكشت.
ايشا ۲ بود پدر داوود عليه السلام با سيزده پسر و داوود به سال كمتر بود. روزى بيامد. پدر را گفت: اى پدر! من در قفا گوسپند مى روم و فلا سنگ به دست گرفته، هيچ نيست كه من خواهم كه به فلاسنگ بزنم، و الاّ اصابت باشد و هر كه را بزنم به فلاسنگ بيفكنم.
پدر گفت: بشارت باد تو را كه خداى تعالى روزى تو در فلاسنگ تو نهاده است. روزى دگر آمد و گفت: اى پدر! گوسپندى مى چرانيدم، در بيشه شدم. شيرى ديدم خفته، برفتم و بر پشت او نشستم و او را بتاختم و او مرا نيازرد. پدر گفت: اين چيزى است كه خداى به تو خواست. روزى دگر آمد گفت: اى پدر! من در كوه مى روم و خداى را تسبيح مى كنم. هيچ سنگ نيست، و الاّ به تسبيح من خداى را تسبيح مى كند. پدر گفت: اين چيزى است كه خداى تو را داده است.

1.همان، ج ۳، ص ۳۶۸ ـ ۳۷۱.

2.نسخه ح: ايشار.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137716
صفحه از 592
پرینت  ارسال به