345
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

بياورد و سلاح تمام تا داوود در پوشيد و بر نشست. پاره اى برفت و باز آمد. مردم گفتند كودك است، بترسيد. گفت: ايُّها المَلِك! اين سلاح نه ساز من است و من كالزار را به قوت خداى كنم نه به عدّت و سلاح. مرا رها كن تا چنان كالزار كنم كه مرا بايد. گفت: تو دانى. آن سلاح بكند و پياده شد و آن توبره در بر افكند و فلاسنگ به دست گرفت و پيش جالوت آمد.
جالوت مردى مذكور بود به قوت و شدت و شجاعت و به تنها بر لشكرهاى گران حمله بردى و ترك [را كه] بر سر داشت سيصد من آهن بود.
چون در داوود نگريست، ترسى از او در دلش افتاد. گفت: تو آمده اى ۱ به قتال من! گفت: بلى. گفت: سلاحت كجاست؟ گفت: سلاح من اين فلاسنگ است. گفت: سنگ به سگ اندازند. گفت: تو از سگ بدترى. گفت: لاجرم گوشتت ببخشم از ميان سباع زمين و مرغ هوا. گفت: با خدا گوشت تو ببخشيدم. آنگه دست فراز كرد و يك سنگ برآورد. گفت: به نام خداى ابراهيم و در فلاسنگ نهاد، و ديگرى بر آورد و گفت: به نام خداى اسحاق و در فلاسنگ نهاد و ديگرى بر آورد و گفت: به نام خداى يعقوب و در فلاسنگ نهاد و هر سه يكى شد. او بينداخت. خداى تعالى باد را موكل كرد تا آن سنگ را مى برد تا بر ميان ترك جالوت آمد و به ترك فرو شد و به سر و پيشانى او بيرون شد و از قفايش بيرون افتاد و در قومى آمد كه در پس پشت او نشسته بودند و سى مرد را بكشت و جالوت بيفتاد و مرد و لشكر به هزيمت رفتند. داوود بيامد و به پاى جالوت در آويخت و او را پيش طالوت كشيد و بيفكند و مسلمانان شاد شدند و او را دعا كردند.
چون با شهر آمدند، داوود گفت طالوت ۲ را: وفا كن با آن وعده كه كردى. طالوت گفت: تو مى خواهى دختر مَلِك را به حُكم خود كنى بى صداقى. گفت: تو بر صداق

1.در متن نسخه: آمده.

2.نسخه ح: جالوت.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
344

مى گويى. گفت: خداى راستگر است، ۱ من دروغ مى گويم. مرا پسرى است، كهترين فرزندان است. براى آنكه كوتاه است و حقير است، شرم داشتم كه مردمان او را بينند. داوود نام است، خود در ميان مردم نيارم او را و در كوه گوسپند مى چراند. و داوود عليه السلام مردى بود كوتاه و حقير و زرد روى و بيمار شكل، ازرق چشم، اندك موى.
طالوت گفت: ما برويم و او را ببينيم. برفت با جماعتى، او را يافت بر كوه، گوسپند مى چرانيد و رودى عظيم بيامده بود و او آن گوسپندان را دو دو بر گردن مى گرفت و با اين كنار مى آورد. چون طالوت او را بديد، گفت: اين است لاشك. اين كه بر بهايم رحيم است، برمردمان رحيم تر باشد. او را پيش خواند و آن قرن بر سر او بنهاد. آن روغن درو بجوشيد و گرد سر او برگرديد، مانند اكليلى. طالوت او را گفت: تو را افتد كه با جالوت كالزار كنى و او را بكشى و از مُلك من نيمه اى تو را باشد و دختر خود را به تو دهم. داوود گفت: بلى. طالوت گفت: از خويشتن هيچ يافته اى كه قوت اين كار دارى؟ گفت: بلى. وقتها شير بيايد و تعرض گوسپند من كند يا پلنگ يا گرگ. من بگيرم ايشان را، دست در زَفَر ايشان كنم و درّم و بيندازم.
گفت: بيا تا برويم. با لشكرگاه آمدند. داوود عليه السلام در راه كه مى آمد سنگى آواز داد او را كه مرا بردار كه من سنگ هارونم كه فلان پادشاه را به من بكشت، برگرفت و در توبره نهاد. به سنگى ديگر بگذشت. آواز داد كه مرا بردار كه من سنگ موسى ام كه فلان پادشاه را به من بكشت، به سنگ ديگر رسيد، آواز داد كه من سنگ توأم كه هلاك جالوت در من نهادند. خداى تعالى مرا براى تو مى داشت. برگرفت و در توبره نهاد.
چون جالوت سلاح در پوشيد و صفها كالزار راست كردند، جالوت بيرون آمد بر اسبى گرانمايه نشسته و سلاح تمام پوشيده. مبارزه خواست، طالوت اسبى نيكو

1.راستيگر.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135837
صفحه از 592
پرینت  ارسال به