فرستى. گفت: محمد كه باشد؟ گفتند: آخر پيغمبران از فرزندان تو و اگر نه براى او بودى، تو را نيافريدندى.
پس فريشتگان خواستند تا علم آدم امتحان كنند. گفتند يا آدم! اين كيست؟ گفت: زنى است. گفتند: چه نام است اين را؟ گفت: حوا، گفتند: چرا حوا خوانند اين را؟ گفت: آنكه اين را از حىّ آفريد. گفتند: چرا آفريد اين را؟ گفت: تا ما را به يكديگر سكون باشد.
و در خبر است كه رسول عليه السلام گفت: خداى تعالى زنان را از ۱ استخوان پهلو آفريد و آن كژ باشد. اگر خواهى تا راست باز كنى، بشكنى و اگر استمتاع كنى بدو، در او كژى باشد و ظاهر قرآن بر اين است. ۲
اكنون خلاف كردند در آنكه ابليس چگونه به آدم رسيد. قولى آن است كه آدم هر وقت از بهشت بيرون آمدى و ابليس ممنوع نبود از آنكه با او سخن گفتى از بيرون بهشت، و بعضى دگر گفتند آدم عليه السلام بر غُرَف بهشت آمدى و ابليس به او سخن گفتى ۳ از بيرون بهشت، و بعضى ديگر گفتند ابليس از دور اشارتى كرد به ايشان كه غرض او بشناختند.
و قولى ديگر آن است كه در دهن مار شد و مار از جمله فريشتگان بود و پرها و پايها داشت، و از جمله خازنان بهشت بود و با ابليس دوستى داشت. ابليس از او خواست كه: مرا به آدم رسان. او ابليس را در دهن خود پنهان كرد و در بهشت برد. ابليس بيامد برابر ايشان بايستاد ۴ و گريستن گرفت. ايشان او را بشناختند. ۵ گفتند: چرا مى گريى؟ گفت: زيرا كه از درخت خلد و جاودانى نمى خوريد ۶ و ايشان را