استغفار او از اين بود. و سخت تر حال او آن است كه گويند ترك مندوب بود و پيغمبران ترك مندوب بسيار كنند و حديث عشق داوود زن اوريا را فرستادن و در پيش تابوت داشتن و قصد آنكه تا او را بكشند تا او زن او را با زنى كند، اين هم قبيح است و هم مُنفَّر و لايق حال انبيا نباشد.
چون به بالاى محراب فرو جستند و در نزديك داوود شدند، بترسيد از ايشان؛ براى آنكه بى دستورى در آمدند و او را وقت عبادت بود و در اين وقت عادت نبودى كه كسى پيش او رفتى. ايشان چون ديدند كه داوود بترسيد، گفتند مترس. ما دو گروهيم مخاصم كه بهرى از ما بر بهرى بغى كرد. ميان ما حكم كن به حق و ما را راه نماى به راه راست. داوود گفت: آن بغى چيست و آن باغى كيست؟ بگوى تا بشنوم. آنگه مدّعى آغاز كرد و گفت: اين برادر من است.
مفسران گفتند چون داوود زن را بخواست، رنجى با دل اوريا آمد. خداى تعالى دو فرشته را فرستاد بر صورت دو مرد با پيش داوود آمدند به شكل دو مخاصم تا او را تنبيه كنند بر آنچه كرده بود. بيامدند و دستورى خواستند. دربان گفت كه اين نه وقت آن است كه كسى پيش داوود رود. اين وقت عبادت است او را؛ شما ببايد رفتن چون داوود بيرون آيد و به حكم گاه بنشيند. باز آمدند و حديث خود عرضه كردند. ايشان فرشته بودند، از در باز گشتند و راه بام گرفتند و از بام فرو جستند و گفتند از كُوَّه محراب فرو آمدند. براى آن داوود از ايشان بترسيد و گمان برد كه جماعتى دشمنان اند كه به قصد او آمده اند. ايشان گفتند لا تخف. آنگه به جاى متخاصمان بنشستند و يكى به منزله مدّعى شد و يكى به منزله مدّعى عليه. و مدعى گفت: اين برادر من است. او نود و نه ميش دارد و من يكى دارم. مرا گفت با من گذار آن را و مرا كافل آن كن تا تكفل آن من كنم و با من در سخن گفتن مغالبه كرد و بر من غالب شد.
داوود گفت: به تحقيق كه ستم كرد تو را به خواستن ميش تو به ميشهاى او و به