سليمان ۱
و نيز ياد كن داوود را و سليمان را. پسر داوود بود. حكم كردند در كشتى و زرعى...
قتاده و زهرى گفتند: دو مرد به نزديك داوود آمدند يكى صاحب زرع بود و يكى صاحب گوسفند. به شب گوسفندان اين مرد در كشت او افتاده بودند و تباهى كرده. او گفت: يا رسول اللّه ! دوش گوسفندان اين مرد زرع من تباه كرده اند. داوود (عليه الصلوة والسلام) گفت: بدانيد تا بهاى زرع چند است و بهاى گوسپند چند است؟ بدانستند راست بود. صاحب گوسپند را گفت: گوسفندان را به او ده به عوض زرع او. مرد گوسپند تسليم كرد. چون بازگشتند، سليمان ايشان را ديد. گفت: پدرم ميان شما حكومت كرد؟ گفتند: چنين و چنين. رفت و گفت: اگر حكم، من كردمى، جز اين كردمى. برفتند و داوود را بگفتند. داوود او را بخواند و گفت: چگونه حكم كردى، اگر تو حاكم بودى. گفت: گوسفندان به صاحب زرع دادمى تا مى داشتى و انتفاع مى گرفتى به شير و آنچه آن را باشد و زرع، به خداوند گوسپند دادمى تا بكشتى و عمارت مى كردى تا به حد آن باز آمدى كه بود اول بار كه گوسپند خورده بود. آنگه زرع با خداوند زرع دادمى و گوسپندان با خداوند گوسپند چه هر ضيعتى و اهلش، آن اين را شايد و اين آن را. داد و گفت: نيكو گفتى. ۲
در اخبار آورده اند كه داوود عليه السلام را چند پسر بود. او خواست بداند كه كيست تا