359
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

گفت: دانى تا تو را چرا نام سليمان نهادند؟ گفت: نه، بگو. گفت: براى آنكه ۱ تا تو بدانى كه بناى ملك تو و بناى [ملك] همه دنيا بر باد است و آن را كه بنا بر باد باشد، پايدار نباشد.
سليمان عليه السلام ازين گفتار او بخنديد و گفت: بار خدايا! مرا الهام ده، يعنى توفيق، تا شكر نعمت تو كنم كه كردى بر من و پدر و مادر من و عملى صالح كنم كه تو بپسندى و به رحمت خود مرا در ميان بندگان صالح بر؛ يعنى مرا از ايشان كنى به الطافى كه با من كنى، من عند آن اختيار صلاح كنم تا از جمله صالحان باشم. و گفتند معرفت نمل، سليمان را و احتراز از حطم لشكر ايشان را بر سبيل معجز بود از سليمان (على نبينا وعليه الصلوة والسلام)؛ و گفتند به الهامى بود از قِبَل خداى تعالى چه از الهام مورچه كه گندم [كه] بنهد به دو پاره كند تا نه برويد و گشنيز به چهار پاره كند كه اگر اين به دو پاره كند، هم برويد. آنگه اين داند كه روا نبود كه حطم داند و جهت مضرت.
***

بجست سليمان مرغ را و مراد به مرغ هدهد است. چون نيافت او را، گفت: چيست مرا كه هدهد را نمى بينم. آنگه گفت: من او را عذابى سخت كنم. مفسران خلاف كردند. بعضى گفتند: پرهايش بكنم و دنبالش بيندازم جايى كه خانه مورچه باشد تا او را مى گزند. عبداللّه شداد گفت پرش بكنم و در آفتابش افكنم. و مقاتل حيّان گفت به قطرانش به بالايم و در آفتابش افكنم. بعضى دگر گفتند در قفص باز دارم. بعضى دگر گفتند: جمع كنم ميان او و ميان ضدّش. بعضى دگر گفتند: ميان او و ميان دوستش جدايى افكنم. بعضى دگر گفتند از خدمت خودش دور كنم ياش

1.در تفسير زيادتى دارد: براى آنكه تو مردى سليم القلب سهل جانبى. گفت: دانى تا چرا باد را در فرمان تو كردند؟ گفت: نه. گفت: براى آنكه... .


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
358

حق تعالى گفت: انديشه مدار كه من چنان سازم كه پيرامن تو چندان ركوع و سجود كنند و ذكر تسبيح من كنند كه آن را حدى نبود و پيغمبرى را در آخر زمان بفرستم كه تو را قبله او كنم كه او و امت او در نماز روى به تو آرند و به حج و زيارت قصد تو كنند و از اقصاى عالم روى به تو نهند؛ چنان كه (مرغان) رو به آشيانه خود نهند و ياسه ايشان به تو چنان باشد كه چنين شتر به بچه اش و مادر به فرزندش و تو را پاك كنم از بتان و بت پرستان.
سليمان (على نبينا عليه الصلوة والسلام) از آنجا بگذشت به وادى السّدير؛ وادى اى است در طايف و از آنجا به وادى النمل آمد.
قتاده و مقاتل گفتند وادى النمل به شام است و سليمان يك روز به آنجا رسيد با لشكرى، بر بساط نبود. بر زمين بر پشت اسپ.
مورچه اى گفت و گفتند او رئيس و پيشواى مورچگان بود و چندان بود كه گوسفندى بزرگ (بر) داشت. نوف الحِميرى گفت: چَندِ گرگى بود. ضحاك گفت: نام او طاخيه [خ ل طلحه] به بالاى بلند بر آمد و آواز در داد به مورچگان: اى مورچگان! در خانه شويد كه نبايد كه سليمان و لشكرش شما را در پاى شكنند و ايشان بى خبر باشند. باد اين خبر به گوش سليمان رسانيد. سليمان بخنديد از اين گفتار و كس فرستاد و آن مورچه را بخواند. گفت: چگونه مورچگان را از ظلم من بترسانيدى و من پيغامبرى ام عادل؟ مورچه گفت: يا رسول اللّه ! من عذر تو بخواستم و گفتم ايشان بى خبر باشند از شما. اَبورَوق گفت: مورچه سليمان را گفت: من حطم نفس نخواستم؛ حطم دل خواستم. ترسيدم كه دلهاى ايشان كوفته گردد و شكسته شود و به نظر در ملك تو از تسبيحى كه ايشان را هست، باز مانند.
سليمان گفت: پندى ده مرا. گفت: يا نبى اللّه ! دانى تا چرا پدرت را داوود خواندند؟ گفت: نه. گفت: براى آنكه او دواى جراحت خود كرد، مودود گشت.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135766
صفحه از 592
پرینت  ارسال به