گفت: دانى تا تو را چرا نام سليمان نهادند؟ گفت: نه، بگو. گفت: براى آنكه ۱ تا تو بدانى كه بناى ملك تو و بناى [ملك] همه دنيا بر باد است و آن را كه بنا بر باد باشد، پايدار نباشد.
سليمان عليه السلام ازين گفتار او بخنديد و گفت: بار خدايا! مرا الهام ده، يعنى توفيق، تا شكر نعمت تو كنم كه كردى بر من و پدر و مادر من و عملى صالح كنم كه تو بپسندى و به رحمت خود مرا در ميان بندگان صالح بر؛ يعنى مرا از ايشان كنى به الطافى كه با من كنى، من عند آن اختيار صلاح كنم تا از جمله صالحان باشم. و گفتند معرفت نمل، سليمان را و احتراز از حطم لشكر ايشان را بر سبيل معجز بود از سليمان (على نبينا وعليه الصلوة والسلام)؛ و گفتند به الهامى بود از قِبَل خداى تعالى چه از الهام مورچه كه گندم [كه] بنهد به دو پاره كند تا نه برويد و گشنيز به چهار پاره كند كه اگر اين به دو پاره كند، هم برويد. آنگه اين داند كه روا نبود كه حطم داند و جهت مضرت.
***
بجست سليمان مرغ را و مراد به مرغ هدهد است. چون نيافت او را، گفت: چيست مرا كه هدهد را نمى بينم. آنگه گفت: من او را عذابى سخت كنم. مفسران خلاف كردند. بعضى گفتند: پرهايش بكنم و دنبالش بيندازم جايى كه خانه مورچه باشد تا او را مى گزند. عبداللّه شداد گفت پرش بكنم و در آفتابش افكنم. و مقاتل حيّان گفت به قطرانش به بالايم و در آفتابش افكنم. بعضى دگر گفتند در قفص باز دارم. بعضى دگر گفتند: جمع كنم ميان او و ميان ضدّش. بعضى دگر گفتند: ميان او و ميان دوستش جدايى افكنم. بعضى دگر گفتند از خدمت خودش دور كنم ياش