مدتى در مكه مقام كرد تا مناسكى كه آنجا بود، بگزارد. ۱ آنگه از مكه بيرون آمد و روى به يمن آورد در وقتى كه سهيل مى برآمد و به صنعا رفت از مكه وقت زوال آنجا بود و آن يك ماهه راه است. زمينى ديد خوش و درخت و سبزى بسيار آنجا فرود آمد و خواست تا نماز بگزارد و طعامى خورد. آب طلب كرد، نيافتند. طلب هدهد كردند تا او راه نمايد. برجايى كه آب نزديك تر بود. او را نيافت، گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ» ؟
قتاده گفت از انس بن مالك كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفت: هدهد مرا مكشيد كه او دليل سليمان بود بر آب و قُرب و بُعد آب بشناختى و او خواست كه در زمين جز خداوند تعالى را نپرستند؛ آنجا كه گفت: «وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ» .
گفتند سليمان (على نبينا و عليه الصلوة والسلام) فرود آمد. هدهد گفت: سليمان مشغول است. من يك ساعت در هوا بلند شوم و در طول و عرض دنيا نگرم. بسيار در هوا برفت از چپ و راست بنگريد. بستانى ديد از آن بلقيس. خواست تا آن بستان بيند. آنجا فرو شد. هدهدى را ديد.
گفتند نام هدهد سليمان عليه السلام يعفور بود و نام هدهد بلقيس عفر بود.
هدهد بلقيس، هدهد سليمان را گفت از كجا مى آيى و به كجا مى روى؟ گفت: از شام مى آيم با سليمان بن داوود. گفت: سليمان كه باشد؟ گفت: پادشاه جن و انس و شياطين وحوش و طيور باد. تو از كجايى اى هدهد كه سليمان (عليه الصلوة والسلام) را ندانى. گفت: من از اين ولايتم. گفت: پادشاه اين ولايت كيست؟ هدهد بلقيس گفت: زنى است كه او را بلقيس گويند و پادشاه شما كه سليمان است (عليه الصلوة والسلام) اگر چه ملك او عظيم است، ليكن ملك بلقيس از ملك او كم نباشد؛ چه ولايت يمن جمله در حكم اوست و او را دوازده هزار قائد است، زير