هوا. مقاتل گفت: هشتاد گز در هشتاد گز [در هشتاد گز] بود. گفت: دگر آنكه او را يافتم و قوم او را يافتم كه آفتاب مى پرستيدند دون خداى تعالى و شيطان اعمال ايشان مزين بكرده بود و منع كرده ايشان را از راه حق، ايشان مهتدى و ره يافته نمى شدند. ۱ سليمان (على نبينا و عليه الصلوة والسلام) گفت: ما بنگريم تا اين حكايت كه گفتى راست است يا دروغ. اول تدبير آب بساز كه ما و لشكر تشنه ايم. او بيامد و راه نمود ايشان را به آب. جايها بكندند و آب بر گرفتند؛ چندان كه حاجت بود. آنگه نامه بنوشت: من عبداللّه سليمان بن داوود الى بلقيس ملكة سبا. السلام على من اتبع الهُدى. «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» . «أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ»۲
ابن جريج گفت: سليمان بنيفزود كه در قرآن است: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ، «أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ» منصور گفت: سليمان مِنْ اَبْلَغِ النّاس است به اين تجاوز و اختصار كه در نامه كرد. قتاده گفت: عادت پيغمبران (عليهم الصلوة والسلام) چنين بود كه تطويل نكردندى. چون نامه بنوشت، مُهرى از مُشك بر او نهاد و نگين خود بر مهر نهاد و هدهد را پيش خواند و گفت تو امروز رسول منى. تو را خلعتى بايد. آنگه دست به تن او فرود آورد. اين الوان مختلف برو پديد آمد و انگشت بر سر آورد و اين تاج بر سر او نهاد و نامه در منقار او نهاد و گفت برو با خلعت و تشريف من، و نامه من ببر به ايشان فكن. پس برگرد از ايشان و بشنو تا جواب دهند. هدهد نامه بستد و برفت و هوا گرفت و بيش از آنكه عادت او بود، بر رفت. هدهدى ديگر بر نگريد. او را ديد. گفت: يا هدهد! اين چه ترفّع و تكبّر است. چرا چندان بر نشوى كه پايه تو است؟ گفت: چگونه ترفّع نكنم و من رسول خدايم. خلعت او در تن من و تاج او بر سر من و نامه او در منقار من. از اين بزرگوارتر چه باشد.