365
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

هوا. مقاتل گفت: هشتاد گز در هشتاد گز [در هشتاد گز] بود. گفت: دگر آنكه او را يافتم و قوم او را يافتم كه آفتاب مى پرستيدند دون خداى تعالى و شيطان اعمال ايشان مزين بكرده بود و منع كرده ايشان را از راه حق، ايشان مهتدى و ره يافته نمى شدند. ۱ سليمان (على نبينا و عليه الصلوة والسلام) گفت: ما بنگريم تا اين حكايت كه گفتى راست است يا دروغ. اول تدبير آب بساز كه ما و لشكر تشنه ايم. او بيامد و راه نمود ايشان را به آب. جايها بكندند و آب بر گرفتند؛ چندان كه حاجت بود. آنگه نامه بنوشت: من عبداللّه سليمان بن داوود الى بلقيس ملكة سبا. السلام على من اتبع الهُدى. «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» . «أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ»۲
ابن جريج گفت: سليمان بنيفزود كه در قرآن است: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» ، «أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ» منصور گفت: سليمان مِنْ اَبْلَغِ النّاس است به اين تجاوز و اختصار كه در نامه كرد. قتاده گفت: عادت پيغمبران (عليهم الصلوة والسلام) چنين بود كه تطويل نكردندى. چون نامه بنوشت، مُهرى از مُشك بر او نهاد و نگين خود بر مهر نهاد و هدهد را پيش خواند و گفت تو امروز رسول منى. تو را خلعتى بايد. آنگه دست به تن او فرود آورد. اين الوان مختلف برو پديد آمد و انگشت بر سر آورد و اين تاج بر سر او نهاد و نامه در منقار او نهاد و گفت برو با خلعت و تشريف من، و نامه من ببر به ايشان فكن. پس برگرد از ايشان و بشنو تا جواب دهند. هدهد نامه بستد و برفت و هوا گرفت و بيش از آنكه عادت او بود، بر رفت. هدهدى ديگر بر نگريد. او را ديد. گفت: يا هدهد! اين چه ترفّع و تكبّر است. چرا چندان بر نشوى كه پايه تو است؟ گفت: چگونه ترفّع نكنم و من رسول خدايم. خلعت او در تن من و تاج او بر سر من و نامه او در منقار من. از اين بزرگوارتر چه باشد.

1.روض الجنان، ج ۱۵، ص ۲۱ ـ ۳۳.

2.نمل (۲۷): آيات ۳۰ ـ ۳۱.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
364

رغبت افتاده كه به زنى باشم تو را. او گفت: اين رغبت مرا بيشتر است وليكن من دليرى نيارستم كه ترسيدم كه تو اِبا كنى. اكنون چون تو را اين رغبت افتاد من سميع و مطيعم به آنچه فرمايى.
كس فرستاد و قوم خود را حاضر كرد و اين حديث با ايشان بگفت. ايشان گفتند: او اجابت نكند. و رغبت ننمايد به هيچ كس. گفت: اين حديث او آغاز كرد و اين رغبت او را بود. برفتند و خطبه بكردند. او گفت: مرا پيش از اين رغبت نبود و اكنون مرا فرزندى مى بايد. اين اختيار كردم. آن عقد بستند. بلقيس برخاست ۱ و لشكرى گران برگرفت و به شهر او رفت و همه شهر و سراهاى او فرود آمدند.
چون شب در آمد و به يك جاى بنشستند، طعام بخوردند. او را خمر داد تا مست كرد او را. چون مست شد، بيفتاد و سر او ببريد و بر در سراى او، او را بر دار كرد. چون روز بود، مردم پادشاه را كشته يافتند و سرش بر دار كرده. بدانستند كه غرض از آن مناكحه، اين مكر بوده است. پيش او آمدند و او را انقياد نمودند و گفتند: اين ملك تو را مى شايد. بلقيس گفت: من اين را نه براى ملك كردم؛ بلكه براى رفع فساد و ظلم او كردم و غيرت و حميت و او را از هر چه كه ملوك را به كار آيد از عُدّت و آلت داده بودند.
گفتند: سرير بلقيس، مقدمه او از زر بود مكلّل به انواع جواهر از ياقوت سرخ و زمرّد سبز، و پسِ او از سيم بود مكلّل به انواع جواهر و آن را چهار قايمه بود: يكى از ياقوت سرخ و يكى از ياقوت زرد و يكى از زمرد سبز و يكى از درّ سپيد و صحيفه هاى [آن] از زر بود مرصَّع به جواهر و هفت خانه بود برو بر هر خانه درى بسته.
عبداللّه عباس گفت: سرير بلقيس سى گز بود در طول و سى در عرض و سى در

1.در متن نسخه خطى «برخواست» ضبط شده.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135738
صفحه از 592
پرینت  ارسال به