367
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

من انداخته اند: «بلندى مكنيد بر من و پيش من آييد تن بداده و تسليم بكرده فرمان مرا». چون نامه برخواند و مضمونش معلوم ايشان كرد، به مشورت در آمد. گفت: اى جماعت اشراف و بزرگان! فتوا كنيد مرا در اين كار و مشورت كنيد كه من هيچ كار نبرم تا شما حاضر نباشيد. از شرط مصلحت و نگاهداشت مملكت يكى مشورت است. ما خداوندان قوتيم و خداوندان شجاعتيم و مردان كارزاريم و فرمان تر است ما را فرمانى نيست، بنگر تا چه فرمايى.
چون بلقيس سخن ايشان بشنيد، گفت: رأى شما خوب است [حرب است] و براى اين شجاعت عرض مى كنيد. رأى من جز اين است آن آن است كه شما دانيد كه پادشاهان چون در شهرى شوند، آن شهر را به قهر و غلبه خراب كنند و عزيزان شهر را ذليل كنند. ۱
گفت: رأى من آن است كه هديه بسازم و به او فرستم و احوال او به آن هديه امتحان كنم. اگر هديه قبول كند، پادشاه است و اگر قبول نكند و جز به اسلام و انقياد راضى نشود، پيغمبر است.

آنگاه صد غلام و صد كنيزك را بخواند و همه را يك جامه پوشانيد. امتحان آن را تا كه او داند كه غلام كدام است و كنيزك كدام؟
مجاهد گفت: دويست غلام و كنيزك بودند. كلبى گفت ده غلام و ده كنيزك بود. وهب گفت پانصد غلام و پانصد كنيزك بود. غلامان را جامه كنيزكان پوشانيد و كنيزكان را جامه غلامان.
ثابت البيانى گفت: صفايحى از زر به آن هدايا راست كرد در جامهاى ديباتخته [پيخته]؛ چون اين خبر به سليمان رسيد، بفرمود تا جنيان آجرهاى زر اندود بكردند و در راهها بينداختند تا ايشان چون به آن رسيدند، گفتند ما چيزى آورده ايم كه

1.روض الجنان، ج ۱۵، ص ۳۴ ـ ۳۸.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
366

آنگه برفت و به نزد بلقيس رفت و بلقيس بر زمينى بود آن را امارت گفتند بر سه فرسخ از صنعا و او دو كوشك بود و درها بسته و او را عادت چنان بود كه چون وقت قيلوله بود، درهاى كوشك ببستى و كليدهاى بخواستى و در زير سر نهادى و بخفتى. هدهد بيامد. او را يافت ميان بسته، خفته. آن نامه بر سينه او انداخت.
قتاده گفت هدهد بيامد و بر سرير ملك بود، وزرا و حجّاب پيرامن او. او بالاى سر ايشان پرواز مى كرد، نامه در منقار گرفته تا آنگه كه او برنگريد، نامه در كنار او افكند.
ابن زيد گفت و وهب بن منبّه سوراخى بود كه آفتاب از آنجا در كوشك افتادى، چون بر آمدى و بلقيس آفتاب پرست بود. چون آفتاب بديدى كه بر آمده است، سجده كردى آفتاب را.
هدهد بيامد و بر آن سوراخ بنشست و پرها فراخ كرد و سوراخ را بگرفت كه آفتاب در آنجا نيفتاد و چون آفتاب دير بر مى آمد، او بر نگريد مرغكى را ديد خويشتن حجاب آفتاب كرده و نامه در منقار گرفته و از آن حال به شگفت ماند. هدهد بيامد و نامه برو انداخت.
بلقيس نامه برداشت، خواننده و نويسنده بود و تازى زبان، به مهر نامه فرو نگريد. نام سليمان ديد. بدانست كه نامه پادشاهى است و ندانست كه ملك او عظيم تر از ملك اوست؛ چه آن مرغ مسخّر او باشد تا او را رسولى كند، او پادشاهى عظيم باشد. هدهد نامه بينداخت و به جانبى رفت و بنشست و مى نگريد. او برخاست و بيامد و بر سرير ملك بنشست و كس فرستاد و اعيان و وجوه لشكر را بخواند و ايشان دوازده هزار مرد بودند وزير فرمان هر يكى هزار مردِ مقاتل.
و قتاده گفت و مقاتل و يمانى كه اهل مشورت او سيصد هزار و سيزده كس بودند. هر مردى اميرى بود بر ده هزار مرد، آمدند و بر جاى خود بنشستند.
بلقيس ايشان را گفت: اى جماعت و وجوه و اعيان لشكر! بدانيد كه نامه كريم به

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135725
صفحه از 592
پرینت  ارسال به