369
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

ستامهاى زر بر كردند و به دو صف در آن ميدان بداشتند و در زير پاى ايشان فرش خشتهاى زرين بر كردند به مقدار چند فرسنگ و آنگه بفرمود تا جمله لشكر از جنّ و انس و وحوش و سباع و طيور حاضر آمدند.
و يك روايت آن است كه سليمان بفرمود تا ميدان را از آن خشتهاى زرين و سيمين فرش كردند و به مقدار آنچه ايشان داشتند از خشتهاى زر و سيم جاى بگذاشتند و سليمان بفرمود تا سرير او به ميدان بردند و لشكر حاضر آمدند و چهار هزار كرسى زرين بر دست راست او بنهادند و چهار هزار بر دست چپ و بر آنجا وزرا و علما و اعيان وجوه بنشستند و لشكر صف كشيدند. چند فرسنگ انسيان پيش او بايستادند و از پس ايشان جنيان و از پس ايشان سباع و از پس ايشان وحوش و مرغان در هوا پر در پر بگستردند.
چون رسولان به آنجا رسيدند چيزى ديدند كه هرگز نديده بودند. و آن اسپان را ديدند بر سر خشتهاى زرين و سيمين بداشته، بر آنجا بول و ورث مى كردند. آنچه داشتند [در چشم ايشان حقير شد] با يكديگر گفتند نبايد تا ما را به دزدى متهم كنند. براى آن است كه آنچه داريم ازين خشتهاى زر و سيم آنجا بنهيم بر جاى خالى. همچنان كردند و آن حقير و ناچيز گشت.
چون به سباع رسيدند نيارستند به ايشان گذشتن. كسانى كه موكل بودند، گفتند بگذريد كه اينان گزند نيارند كردن، جز به فرمان سليمان بگذشتند. چون به شياطين رسيدند، منظرى به هول ترسناك ديدند، فرو ماندند و قوت نماند ايشان را. گفتند بگذريد كه باكى نيست بر شما. بگذشتند تا پيش سليمان (عليه الصلوة والسلام) شدند. در پيش او بايستادند. سليمان روى گشاده و خندان گفت: چه چيز است آنان كه باز گذاشتيد، و ايشان را به شفقت بپرسيد و رئيس قوم پيش آمد و نامه بلقيس بداد. سليمان (على نبينا و عليه الصلوة والسلام) گفت: حقّه كجاست؟ حقه پيش آوردند. او بر گرفت و بجنبانيد. جبرئيل (عليه الصلوة والسلام) آمد و خبر داد


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
368

ايشان در راه بيفكنده اند.
وهب گفت: بلقيس پانصد غلام و پانصد كنيزك را فرستاد بفرمود تا بياوردند و غلامان را جامه و حلى زنان پوشانيد و زرينها بر ايشان كرد و كنيزكان را جامهاى مردان پوشانيد و سلاحهاى مردان داد و زنان را گفت: شما چون حديث كنيد، سخنهاى مردوار گوييد، [و غلامان را گفت، چون سخن گويد] آواز نرم داريد و حديث ماده كنيد تا برو مشتبه شود، و اسبانى فرستاد نيكو تازى بستام زر مرصّع و پانصد خشت زرين و سيمين پيراست و با او بفرستاد و تاجى مرصّع به انواع جواهر و مبلغى مشك و عود و عنبر و درّى يتيم ناسفته در حقه و مهره يمنى كژ سفته. اين جمله به دست مردى از اشراف قوم او كه او را منذر بن عمير گفتند، بفرستاد و او مردى عاقل و سديد رأى بود. بر دست او نامه فرستاد. بقضيل اين هديها در آنجا و در نامه نوشت كه اگر تو پيغمبرى فرق كنى ميان اينان كه به تو فرستادم تا غلام كدام است و كنيزك كدام؟ و خبر ده تا در اين حقها چيست و آنكه ناسفته است به سيم [سوراخ كن] و آنكه سفته است رشته درو كن.
آنگه رسول خود را گفت: چون در نزديك او شوى، اگر به خشم و كبر در تو نگرد، پادشاه است و اگر به رأفت و رحمت نگرد و به تواضع سخن گويد، پادشاه نيست، پيغمبر است. سخن او نيكو بشنو و جواب او را باز آور.
رسول بلقيس، ساز رفتن كرد. هدهد بيامد پيش از آنكه او برسد سليمان را (صلوات اللّه عليه و سلامه) خبر داد از آن هديها كه او ساخته بود. سليمان (على نبينا و عليه الصلوة والسلام) جنّيان و انسيان را بخواند و بفرمود تا خشتهاى زرين و سيمين بساختند، چندانى كه ميدان او بود و شرف ميدان او از آن خشتها برنهادند و فرش ميدان از آن بگستردند.
آنگه گفت: از اسبان آنچه نيكوتر باشد. گفت در دريا اسپانى هستند به الوان مختلف كه از آن نكوتر نباشد. برفتند و از آن بياوردند. عددى بسيار و همه را

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135720
صفحه از 592
پرینت  ارسال به