37
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

مجاهد گويد: آدم از زمين هند، چهل حج كرد پياده و به هر منزل كه فرود آمد، امروز آبادانى است و چون به زمين آمد، عصايى داشت از درخت مُورد بهشت، بالاى آن ده گز. از او به موسى رسيد عليه السلام و اِكليلى از درختان بهشت. چون هوا بر او آمد، خشك شد و برگها او بريزيد و انواع طيب گشت. براى اين بيشتر طيبها از زمين هند آرند. ۱ در ۲ خبر چنين است كه چون ايشان از آن درخت تناول كردند، بادى بر آمد و تاج از سر ايشان بربود و بادى بر آمد و حلّه از تن ايشان برون كرد و عورت ايشان ظاهر شد. آدم كه [آن] ديد برميد و گريختن گرفت. حق تعالى گفت: از من مى گريزى؟ گفت: نه، بار خدايا، بل شرم مى دارم از تو. آنگه ابليس وسوسه اين كرد كه خداى تعالى حكايت مى كند از او كه او گفت با سوگند كه بخورد كه خداى شما را از اين درخت نهى كرد، الاّ تا شما دو فرشته نباشيد تا در آنجا مخلد بمانيد و اين چنان نمود كه بر وجه نصيحت مى گوييم. ۳
چون سوگند خورد، شبهه ايشان قوى شد. از آنجا كه ظن ايشان چنان بود كه هيچ كس دليرى نيارد كردن [بر سوگند] به دروغ و از جمله ايشان دواعى شد در تناول درخت. ۴
عبداللّه عباس و قتاده گفتند: خداى تعالى گفت: يا آدم! نه همه بهشت تو را مباح كرده بودم؟ گفت: بلى. گفت: از اين يك درخت تو را گريز نبود؟ گفت: بار خدايا! من گمان نبردم كه كسى سوگند خورد به تو و نام تو به دروغ! حق تعالى فرمود: اين عيش بر خويش تباه كردى.

محمد بن قيس گفت: ابليس اين وسوسه القا كرد به مار، مار القا كرد به حوا، حوا

1.روض الجنان، ج ۱، ص ۲۳۴.

2.از اينجا تا به پايان داستان از نسخه عكسى كه از نسخه خطى شماره ۱۳۰ كتابخانه آستان قدس تهيه شده، و انتخاب و نقل گرديد.

3.روض الجنان، ج ۸، ص ۱۵۱.

4.همان، ص ۱۵۳.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
36

مرا به اين نامها بخوانى تا فريادت رسم. آدم آن نامها ياد گرفت. ۱ چون اين ترك مندوب كرد و خواست تا از آن توبه كند و مثل آن ثواب فوت شده از او دريابد، گفت: بار خدايا به حق محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين، به حق اين بزرگان كه توبه من قبول كنى. خداى تعالى توبه او قبول كرد.
گفتند: خداى تعالى توبه آدم به سه چيز قبول كرد، به حيا ۲ و دعا و بكا.
اما حيا، در خبر آمد از شهر بن حوشب كه گفت: ۳ چنين رسيد به من كه آدم از شرم آن كرده خود سيصد سال سر به آسمان بر نداشت و دويست سال سر بر گناه مى گريست و چهل روز طعام و شراب نخورد و صد سال آدم با حوا خلوت نكرد. ۴
عبداللّه بن عباس مى گويد: خداى تعالى آدم را به زمين هند فرود آورد بر كوهى كه آن را سَرنْديب خوانند و آن كوهى است عظيم و از كوهها زمين درازتر و حوا را به جده از زمين حجاز و ابليس را باُبُلّه از زمين عراق و مار را به اصفهان و طاوس را به زمين كابل.
صد سال آدم از حوا جدا بود. در زمين مى رفتند. يكديگر را باز نيافتند. چون به يكديگر رسيدند و نزديك در آمدند به يكديگر، فاز دلفا، اى تقاربا آن جايگاه را مزدلفه نام نهادند و اجتماع ايشان به جمع بود و تعارف ايشان به عرفات بود در روز عرفه و به منا، بر خداى تعالى در دعا تمناى مغفرت و آمرزش كردند، اين مواضع را نام مشتق شد از اين معانى.
و آدم عليه السلام به طول هزار گز بود و سر او در ابر مى سودى و با فريشتگان هوا و ابر سخن گفتى. چون در زمين رفتى، هوامّ و سِباع زمين از وى مى ترسيدند و مى گريختند. خداى تعالى قامت او با شست گز آورد.

1.ياد كر...

2.به حيا و بكا و دعا.

3.در نسخه خاضع «گفت» نيامده.

4.روض الجنان، ج ۱، ص ۲۲۸.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137804
صفحه از 592
پرینت  ارسال به