مجاهد گويد: آدم از زمين هند، چهل حج كرد پياده و به هر منزل كه فرود آمد، امروز آبادانى است و چون به زمين آمد، عصايى داشت از درخت مُورد بهشت، بالاى آن ده گز. از او به موسى رسيد عليه السلام و اِكليلى از درختان بهشت. چون هوا بر او آمد، خشك شد و برگها او بريزيد و انواع طيب گشت. براى اين بيشتر طيبها از زمين هند آرند. ۱ در ۲ خبر چنين است كه چون ايشان از آن درخت تناول كردند، بادى بر آمد و تاج از سر ايشان بربود و بادى بر آمد و حلّه از تن ايشان برون كرد و عورت ايشان ظاهر شد. آدم كه [آن] ديد برميد و گريختن گرفت. حق تعالى گفت: از من مى گريزى؟ گفت: نه، بار خدايا، بل شرم مى دارم از تو. آنگه ابليس وسوسه اين كرد كه خداى تعالى حكايت مى كند از او كه او گفت با سوگند كه بخورد كه خداى شما را از اين درخت نهى كرد، الاّ تا شما دو فرشته نباشيد تا در آنجا مخلد بمانيد و اين چنان نمود كه بر وجه نصيحت مى گوييم. ۳
چون سوگند خورد، شبهه ايشان قوى شد. از آنجا كه ظن ايشان چنان بود كه هيچ كس دليرى نيارد كردن [بر سوگند] به دروغ و از جمله ايشان دواعى شد در تناول درخت. ۴
عبداللّه عباس و قتاده گفتند: خداى تعالى گفت: يا آدم! نه همه بهشت تو را مباح كرده بودم؟ گفت: بلى. گفت: از اين يك درخت تو را گريز نبود؟ گفت: بار خدايا! من گمان نبردم كه كسى سوگند خورد به تو و نام تو به دروغ! حق تعالى فرمود: اين عيش بر خويش تباه كردى.
محمد بن قيس گفت: ابليس اين وسوسه القا كرد به مار، مار القا كرد به حوا، حوا
1.روض الجنان، ج ۱، ص ۲۳۴.
2.از اينجا تا به پايان داستان از نسخه عكسى كه از نسخه خطى شماره ۱۳۰ كتابخانه آستان قدس تهيه شده، و انتخاب و نقل گرديد.
3.روض الجنان، ج ۸، ص ۱۵۱.
4.همان، ص ۱۵۳.