371
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

چون رسولان با نزديك بلقيس رفتند و پيغام بگذاردند، بلقيس گفت: من بدانستم كه اين مرد پادشاه نيست؛ پيغمبر است و مرا طاقت او نباشد و ما قوّت او نداريم. كس فرستاد كه من مى آيم به خدمت تو تا سخن تو بشنوم و بدانم كه اين دين چيست كه تو مرا به آن مى خوانى.
آنگه بفرمود تا عرش او در آخر خانه نهادند از هفت خانه بر حصنى قوى بر كوشكى بلند و لشكرى را بر آن گماشت و قومى حَرَس و نگهبانان را بر آن گماشت و لشكرى را بر آن موكل كرد و گفت: زينهار تا نكو نگه داريد و نبايد تا دست هيچ كس به او رسد و نايبى و خليفه بداشت و ملك و ولايت بدو سپرد و او برخاست ۱ با دوازده هزار امير روى به لشكر گاه سليمان نهاد با هر اميرى فراوان مرد بودند.
چون سليمان خبر يافت كه او در راه است، گفت: كيست كه عرش بلقيس را به من آرد، پيش از آنكه ايشان آنجا آيند.
يكى از جمله جنيان كه قوى و داهى بود، گفت: من به تو آرم پيش از آنكه تو از مجلس حكم بر پاى ايستى و من بر اينكه مى گويم و به اين گفتار استوارم و گفتند معنى آن است كه قوى ام بر آوردن، امينم بر آنچه بر اوست از زر و جواهر.
سليمان گفت: زودتر مى بايد كه او نزديك رسيده است. گفت آن كس كه به نزديك او علمى بوده از كتاب ـ و خلاف كردند كه او كه بود؟ بعضى گفتند جبرئيل بود (عليه الصلوة والسلام) بعضى گفتند فرشته بود از جمله فرشتگان. بعضى دگر گفتند آصف بن برخيا بن سمعيا بن مسكيا [خ ل، منكيا] بود. او از جمله صديقان بود و وصى سليمان بود و نام مهترين خداى (عزوجل) به نزديك او بود كه عند آن لامحاله دعا را اجابت بود.
عبداللّه عباس گفت كه آصف بن برخيا گفت: چشم بزن، چندان كه چشم زخم تو

1.در متن نسخه خطى «برخواست» ضبط شده.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
370

او را كه در اين حقه درى يتيم ناسفته و مهره يمنى است كژ سفته. سليمان اين حقيقت را گفت. رسول بلقيس گفت: راست گفتى. اكنون بگوى تا ناسفته بسفند و سفته را ريسمان دركشند.
سليمان گفت: كيست كه اين بداند سفتن؟ انسيان ندانستند و نه نيز جنيان. شياطين گفتند اين كار ارضيه است. آنگه سليمان (عليه الصلوة والسلام) او را بخواند [ا]و موى در دهن گرفت و آنجا كه سليمان رسم زد بسفت تا از ديگر جانب بيرون آمد. سليمان گفت چه مى خواهى؟ گفت: از خداى بخواه تا روزى من از درختان كند. سليمان گفت: روا باشد اين حاجت.
آنگه گفت: كيست كه ريسمان در اين مهره سفته كشد. كرمكى سفيد گفت من تمام كنم. آنگه رشته در دهن گرفت و از اين جانب در رفت و به دگر جانب بيرون آمد. سليمان گفت: چه خواهى؟ گفت: از خدا بخواه تا روزى من از ميوه ها كند. گفت: كرده شد.
آنگه گفت: اين غلامان و كنيزكان را پيش من آريد. پيش بردند. بفرمود تا اِناءهاى آب بياوردند و فرمود ايشان را تا پيش او دست و روى بشستند. آنان كه كنيزكان بودند، آب اناء به يك دست بر گرفتند و بر ديگر ريختند و آنگه بر روى زدند و غلامان آب به يك بار از آب اناء بگرفتند و بر روى زدند و كنيزكان آب بر باطن ساعد نهادند و غلامان بر ظاهر. سليمان به اين فرق كرد ميان ايشان. آنگه آن هدّيها هيچ قبول نكرد و همه رد كرد و گفت: مرا به مال مدد مى كنيد؟ آنچه خداى مرا داده است، به از آن است كه شما را داد. بل شما به هديّتان شاد باشيد.

آنگه [گفت] رسول را: برو و اين هديها ببر و بگو ايشان را كه غرض من نه مال است و حطام دنياوى؛ غرض من آن است كه ايشان به دين و طاعت من در آيند اگر آمدند فهوالمراد، و اگر نه لشكرى فرستم به ايشان كه طاقت آن ندارند و ايشان را از شهرهاى خود به در آرم امير و ذليل.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135714
صفحه از 592
پرینت  ارسال به