و گفتند سليمان (عليه الصلوة والسلام) درين وقت به شام بود و آن از مَأرِب آوردند، شهرى است در يمن. آنگه گفت: هر كس كه او شكر نعمت خداى (عزوجل) كند، براى خود كرده باشد تا شكر او قيد نعمت او باشد. نعمت حاصل را نگاه دارد و ناآمده را بيارد، و هر كس كه او كفران نعمت كند، خداى من از او و از شكر او مستغنى است و كريم است به افضال و انعام بر كافر نعمتان.
سليمان (عليه الصلوة والسلام) گفت: اين سرير مُنَكَّر و مُغَيَّر كنيد به زيادت و نقصان و زير و بالا و تقديم و تأخير تا ما بنگريم تا بلقيس بشناسد يا ره نبرد به او.
محمد بن كعب القُرَظى و وهب بن منبّه گفتند: سبب اين تغير كردن آن بود كه سليمان در آن وقت زن نداشت. جنيان ترسيدند كه چون بلقيس را بيند، رغبت كند كه او را به زنى كند و از او فرزند آرد و ايشان از آن قهر و اسر رهايى نيابند. سليمان را گفتند: بلقيس ناقص عقل است؛ زيرا كه در عقل او خلل است و پاى او با پاى خرماند. سليمان (عليه الصلوة والسلام) عقلش به تنكير عرش امتحان كرد و پايش را به بناى صَرح مُمَرّد.
چون بلقيس به نزديك سليمان آمد و سرير مغيّر كرده بودند، سليمان او را گفت: اين عرش تو همچنين هست؟ هيچ با اين ماند؟ بلقيس گفت: پندارى خود آن است و براى آن بر طريق شك گفت كه مُغَيَّره كرده بودند...
چون عرش خود آنجا ديد و او را معلوم شد كه اين عرش، عرش اوست، گفت ما را علم دادند پيش ازين حالت به نبوّت سليمان از آن آيات كه ديديم در هدهد و خبر دادن او از آنچه در حقّه بود، و فرمان جانوران ناعاقل او را، و ما پيش از اين به او ايمان آورديم.
و باز داشت سليمان، بلقيس را از عبادت آفتاب و آنچه بدون آفتاب مى پرستيدند. ۱ سليمان عليه السلام بفرمود تا جنيان كوشكى ساختند براى او از آبگينه