375
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

سليمان كس فرست و بلقيس را باز خوان و هر دو لشكر را و ايشان را بگو [و بلقيس را] كه چه پرسيديد؟ سليمان همچنان كرد. بلقيس را باز خواند و جمله حاضران را. گفت: چه پرسيديد از من؟ گفت: تو را پرسيدم از آبى كه نه از آسمان باشد و نه از زمين. گفت: دگر چه پرسيدى؟ گفت: دگر هيچ نپرسيدم. گفت: آخر. گفت: آخر هيچ نپرسيدم. خداى تعالى از ياد ايشان ببرد.
آنگه سليمان (عليه الصلوة والسلام) او را دعوت كرد به اسلام. او اسلام آورد و از كفر و شرك توبه كرد. گفت: بار خدايا! من بر خود ظلم كردم؛ يعنى نقصان حظّ خود كردم از ثواب و اكنون پشيمانم بر آن و اسلام آوردم و گردن نهادم خداى تعالى را كه خداى جهانيان است با سليمان پيغمبر (عليه الصلوة والسلام).
آنگه از پس آنكه اسلام آورد، علما خلاف كردند در كار او. بعضى گفتند سليمان (عليه الصلوة والسلام) او را به زنى كرد و از او فرزند آمدند [او را] و ملك و ولايت به او داد و جنيان را بفرمود تا براى او سه حصن كردند به زمين يمن كه آدميان چنان ندانند كردن يكى سَلْحون و ديگر بينون و سيم عُمْدان و او را با ولايت خود فرستاد و در ماهى يك بار به زيارت او رفتى و سه روز بر او مقام كردى. بامداد از شام بيامدى، نماز پيشين به يمن بودى.
و يك روايت آن است كه چون بلقيس اسلام آورد، سليمان (عليه الصلوة والسلام) گفت اختيار كن كسى را كه تو را بدو دهم. گفت: مرا رغبت نيست. گفت روا نباشد در اسلام كه از نكاح رغبت كنند، گفت چون لابد است مرا در ملك هَمْدان دِه و او تبع بود.

سليمان او را به او داد و با يمن فرستاد و «زوبعه» را كه امير جن بود، بفرمود كه طاعت او دارد و حصنى چندان كه او مى خواهد، براى او بنا كن. همچنان كرد؛ تا آنگه كه سليمان (على نبينا وعليه الصلوة والسلام) با جوار رحمت ايزدى رفت. جنى بيامد و به وادى تهامه آمد و آواز در داد كه اى جماعت جنيان! بدانيد كه


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
374

سفيد بر رنگ آب و گفتند: فرمود تا فرش ميان سراى و كوشك او از آبگينه سفيد ساختند بر لون آب و بفرمود تا آب در زير آن كردند و ماهى و حيواناتى كه در آب باشد در آنجا كردند. آنگه سرير او در صحن آن كوشك بنهادند و بلقيس را فرمود تا در آرند، او آنجا رسيد. چون آب بديد پنداشت كه خلالى است، جامه از ساق برداشت. سليمان (عليه الصلوة والسلام) در نگريد. ساق او از ساق آدميان بود جز كه بر [ا]و موى بود. ۱
و گفتند براى آن كرد كه تا عقل و راى او را امتحان كند و گفتند جواب آن داد كه كنيزكان را بر زىّ غلامان و غلامان را بر زىّ كنيزكان فرستاد و سليمان (عليه الصلوة والسلام) تميز كرد، خواست باز نمايد كه من آن را بشناختم و تو اين نشناختى.
گفتند: چون ساقِ او بنگريد و بر [ا]و موى بود، خوش نيامد او را، رجوع با انس كرد در دواى آن، گفتند: ندانيم. بعضى گفتند به اُسْتُره پاك بايد كردن. او گفت نداند كار بستن، و شايد كه اندام خود مجروح كند.
با جنّيان رجوع كرد و با شياطين، گفتند: انديشه كنيم، آنگه گرماوه و نوره بساختند، و پيش از اين نبود.
گفتند: چون سليمان (عليه الصلوة والسلام) [در گرماوه شد] خوش آمد او را، پشت به ديوار او باز داد. گرم بود، پشتش بسوخت. گفت: آه مِن عَذابِ اللّه .
بلقيس نوره استعمال كرد. موى از ساق او برفت. گفتند: يك روز بلقيس سليمان (عليه الصلوة والسلام) را گفت: مرا مسئله چند هست، مى خواهم تا بپرسم. گفت: بگو. گفت: مرا خبر ده تا خداى تو بر چه لون است؟ سليمان كه اين بشنيد بانگ بر او زد و در حال از سرير فرود آمد و روى بر خاك نهاد. او بترسيد و همه لشكر او و لشكر سليمان بگريختند و بر جاى نماندند. خداى تعالى وحى كرد به سليمان كه يا

1.روض الجنان، ج ۱۵، ص ۴۹.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135695
صفحه از 592
پرینت  ارسال به