سليمان (على نبينا وعليه الصلوة والسلام) فرمان يافت. دست بداريد از اين كارها، ايشان دست بداشتند و يكى از ايشان بيامد و بر سنگى كلان نقش كرد كه ما بنا كرديم سَلحين و صِرواح و قِرواح و بينون و ميده و هُنيده و اين حصن هايى است به يمن از عمل شياطين.
چون اين آواز بر آمد، ايشان دست از كارها بداشتند و پراكنده شدند و ملك بلقيس با ملك سليمان (عليه الصلوة والسلام) منقرض شد و ملك خداست (جل جلاله) كه زايل نشود. تَعالَى اللّهُ عَنْ ذلك عُلُوّاً كبيراً. ۱
سليمان و اسبان ۲
حق تعالى باز گفت آن نعمت كه بر داوود عليه السلام كرد به دادن او را چون سليمان فرزندى. گفت: ما داديم داوود را سليمان، آنگه سليمان را بستود. گفت: نيك بنده اى است او رجّاع است و بسيار رجوع به درگاه من.
گفت: ياد كن اى محمد، چون بر او عرض كردند به شبانگاه به وقت نماز ديگر اسبانى را كه عادت ايشان آن بود كه بر سه قوائم بايستادندى و يك دست را گوشه سم بر زمين نهادندى و اين علامت عِتق و كرام اسبان باشد.
كلبى گفت سليمان به غزاى دمشق و نصيبين رفت، از آنجا هزار اسب آورد. مقاتل گفت از پدرش به ميراث رسيد هزار اسب و پدرش از عمالقه يافت. حسن بصرى گفت اسبانى بودند كه از دريا آورده بودند براى او.
سليمان عليه السلام نماز پيشين كرده بود و بر كرسى نشسته و آن اسبان بر او عرض مى كردند و به آن مشغول بود از نماز ديگر غافل شد تا نهصد اسب عرض كردند و