379
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

سليمان هر كجا رفت، گفتند تو ديوى و او را باور نداشتند. او بدانست كه آن فتنه است از خداى تعالى. روى در بيابان نهاد. چهل روز در بيابانها مى گرديد و تضرع مى كرد تا خداى تعالى توبه اش قبول كرد و آن ديو، در اين چهل روز همه دين سليمان زير و زبر كرد و احكام شرع او بگردانيد و با زنان سليمان خلوت مى كرد و غسل جنابت نمى كرد. آصف چون آن بديد، گفت مگر سليمان ديوانه شده است يا مرتد در قصه دراز كه گفتند چون محنت كه چهل روز بود، به سر آمد، فرشته اى بيامد و ديو را از آنجا بر كرد و بگريخت و در هوا پريد. انگشترى در دريا افكند. ماهى فرو بود، آن ماهى با سليمان افتاد و انگشترى از شكم ماهى با دست سليمان آمد و او را پادشاهى و نبوت باز آمدى.
سُدّى گفت سبب فتنه آن بود كه سليمان زنى داشت جَراده نام، برادر او را با كسى خصومتى بود. اين زن سليمان را گفت بايد كه حكم چنان كنى كه مراد برادرم باشد. او گفت: آرى، و بكرد. خداى تعالى خاتم ملك از او بستد و به ديو داد.
اكنون كسى كه انديشه كند، جاى تعجب است از عقل و دين آنان كه اين اعتقاد دارند و بر خداى و رسول اين روا دارند كه خداى شبه سليمان بر ديو افكند و شبه ديو بر سليمان و او را تمكين كند از مُلك و نبوّت كه به فرمان خداى باشد و عدل و حكمت او چگونه انگشترى باشد كه اگر به دست ديوى كافر افتد تا او دين و شريعت زير و بر كند و اين كفر محض باشد و خروج از دين مسلمانى.
روايت كرد ابوهريره از رسول صلى الله عليه و آله كه سليمان صد زن و كنيزك داشت. يك روز گفت: من امشب گرد ايشان جمله آيم تا خداى تعالى مرا صد پسر دهد تا همه در سبيل خداى جهاد كنند و شمشير زنند. خداى تعالى چنان قضا كرد كه از آن زنان هيچ زن بار نگرفت، الاّ يك زن كه كودكى مرده بزاد. او را بياوردند و مرده بر سرير سليمان بنهادند.
شعبى گفت و بعضى مفسران كه سليمان را پسرى بود شير خواره و سخت


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
378

و قصّاص جُهّال گفتند از وهب و جز او كه سبب امتحان سليمان آن بود كه او در بعضى غزوات زنى را از دختر ملوك به بردگى بياورد و اين زن نخست به جمال بود و سليمان او را سخت [دوست] مى داشت و او با سليمان نمى ساخت و پيوسته مى گريست. سليمان او را گفت يا هذه! به از اين مُلكى مى خواهى و به از من مردى؟ گفت اين نيك است و ليكن مرا خيال پدر در چشم است و از چشم من نمى شود. اگر خواهى تا من متسلى شوم، بفرماى تا به مثال پدرم صورتى كنند تا من درو مى نگرم و دل خوش مى باشم. او گفت: روا باشد. بفرمودند تا بكردند و آن زن با جماعتى از كنيزكان خود آن تمثال را مى پرستيدند و سجده مى كردند او را چهل روز، و سليمان از آن بى خبر بود. آصف برخيا از آن حال خبر يافت و دستورى خواست از سليمان تا خطبه كند و بر پيغمبران ثنا گويد. گفت: روا باشد. او خطبه كرد و بر پيغمبران ثنا كرد و بر سليمان ثنايى كه گفت به روزگار صغر و روزگار گذشته بازبست. سليمان از آن دلتنگ شد. چون آصف از منبر به زير آمد، گفت: چگونه كه پيغمبران را بر عموم روزگار ثنا گفتى و حديث من به روزگار گذشته بازبستى. گفت: براى آن چنين كردم كه چهل روز است كه در سراى تو بت مى پرستند و تو بى خبرى. چون خبر يافت، برفت و آن تمثال بشكست و آن زن را محبوس كرد.
چون از مجلس حُكم باز آمد، خواست به طهارت جاى در شود بر عادت انگشترين برون كرد و به زنى داد از زنان خود و آن انگشترى بود كه ملك سليمان و نبوت به او بسته بود كه جنّ و انس و شياطين و سباع و طيور مسخر آن بودند. خداى تعالى شبه سليمان بر ديوى افكند نام او صخره بود تا بيامد و انگشترى بستد و بر جاى سليمان بنشست و همه رعيّت از جنّ و انس او را مسخّر شدند و خداى تعالى شبه آن ديو بر سليمان افكند. چون آمد و زن را گفت انگشترى مرا ده، بانگ بر او زد و او را براند و گفت انگشترى سليمان بستد و تو ديوى، آمده اى تا به مكر و حيله انگشترى بگيرى از من.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135751
صفحه از 592
پرینت  ارسال به