سليمان هر كجا رفت، گفتند تو ديوى و او را باور نداشتند. او بدانست كه آن فتنه است از خداى تعالى. روى در بيابان نهاد. چهل روز در بيابانها مى گرديد و تضرع مى كرد تا خداى تعالى توبه اش قبول كرد و آن ديو، در اين چهل روز همه دين سليمان زير و زبر كرد و احكام شرع او بگردانيد و با زنان سليمان خلوت مى كرد و غسل جنابت نمى كرد. آصف چون آن بديد، گفت مگر سليمان ديوانه شده است يا مرتد در قصه دراز كه گفتند چون محنت كه چهل روز بود، به سر آمد، فرشته اى بيامد و ديو را از آنجا بر كرد و بگريخت و در هوا پريد. انگشترى در دريا افكند. ماهى فرو بود، آن ماهى با سليمان افتاد و انگشترى از شكم ماهى با دست سليمان آمد و او را پادشاهى و نبوت باز آمدى.
سُدّى گفت سبب فتنه آن بود كه سليمان زنى داشت جَراده نام، برادر او را با كسى خصومتى بود. اين زن سليمان را گفت بايد كه حكم چنان كنى كه مراد برادرم باشد. او گفت: آرى، و بكرد. خداى تعالى خاتم ملك از او بستد و به ديو داد.
اكنون كسى كه انديشه كند، جاى تعجب است از عقل و دين آنان كه اين اعتقاد دارند و بر خداى و رسول اين روا دارند كه خداى شبه سليمان بر ديو افكند و شبه ديو بر سليمان و او را تمكين كند از مُلك و نبوّت كه به فرمان خداى باشد و عدل و حكمت او چگونه انگشترى باشد كه اگر به دست ديوى كافر افتد تا او دين و شريعت زير و بر كند و اين كفر محض باشد و خروج از دين مسلمانى.
روايت كرد ابوهريره از رسول صلى الله عليه و آله كه سليمان صد زن و كنيزك داشت. يك روز گفت: من امشب گرد ايشان جمله آيم تا خداى تعالى مرا صد پسر دهد تا همه در سبيل خداى جهاد كنند و شمشير زنند. خداى تعالى چنان قضا كرد كه از آن زنان هيچ زن بار نگرفت، الاّ يك زن كه كودكى مرده بزاد. او را بياوردند و مرده بر سرير سليمان بنهادند.
شعبى گفت و بعضى مفسران كه سليمان را پسرى بود شير خواره و سخت