رحمت خواستندى. پس ملال آمد ايشان را برخاستند و برفتند. گروهى ديگر آمدند و بنشستند رحمت فرود آمد، به اينان رسيد و ايشان محروم ماندند. از حكم قضا و قدر مرا عجب آمد و بخنديدم.
سليمان گفت: يا صَخر! درين گشتن تو در برّ و بحر، چيزى دانى كه اين جواهر نرم شود به او و خوار باشد تراشيدند و سفتن او؟ گفت: بلى يا رسول اللّه ، سنگى است سفيد آن را ميامور خوانند و نمى دانم كه به كدام معدن باشد و از مرغان هيچ مرغ پرحيله تر از عقاب نباشد. بفرماى تا صندوقى از سنگ بتراشند و بچگان عقاب در او كنند پيش او و سر آن ببندند چنان كه عقاب راه نيابد بر بچگان كه او برود و آن سنگ حاصل كند براى آن تا اين صندوق سفته كند و به بچگان رسد.
سليمان عليه السلام بفرمود تا عقابى را بگرفتند و بچگان او در صندوق سنگى كردند. يك شبان روز آنگه عقاب را رها كردند و بچگانش از آنجا باز گرفتند. عقاب برفت و از پس يك شبان روز باز آمد و آن سنگ بياورد و بر آن صندوق سنگى زد و بسفت و به نزديك بچگان شد به ديگر نوبت.
سليمان عليه السلام جماعتى جنيان را با عقاب بفرستاد تا از آن جاى سنگ را بياوردند. به مقدار حاجت و آن الماس است كه تا به امروز به كار مى دارند در نقش كردن نگينها و سفتن جواهرها.
آنگه سليمان عليه السلام مسجد بيت المقدس بنا كرد به رخام سپيد و زرد و سرخ و ستونهاى رخام و الواح ياقوت و زبرجد در او نشانده و ديوارها و سقف او مُرصّع كرده به جواهر و مرواريد و ياقوت و فيروزه و فرش او از فيروزه ساخت تا چنان شد كه بر روى زمين خانه نبود از آن نيكوتر. چون شب در آمدى از نور آن جواهر چنان روشن بودى كه به چراغ احتياج نبودى.
چون تمام كرده بود احبار بنى اسرائيل را بخواند و ايشان را بگفت كه اين براى خدا بنا كرده ام تا در او عبادت كنيد و آن روز كه تمام شد آن روز را عيد گرفتند.