39
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

آن ديگر برست، آنِ پيشين رسيده بود. چون آن ديگر برسيد، آن اول خشك شده بود و به درو آمده.
چون زمين تمام بكشت و تخم در آن افكند و از كشتن بپرداخت، همه رسيده بود به يك بار. خواست تا بخورد، جبرئيل عليه السلام گفت: اين بنشايد خوردن، چنين، اين بدرو. بدرويد. خواست تا بخورد. گفت گرد كن و بر خرمن نه. چون جمع كرد، خواست تا بخورد، گفت: نه. در پاى گاو خرد كن. خرد كرد. خواست تا بخورد، ۱ گفت: نه، آس كن تا آرد شود در آسيا. آس كرد تا آس شد. خواست تا بخورد، گفت: نه، عجين كن. عجين كرد. خواست تا بخورد. گفت: بپز به آتش تنور كرد و به آتش تنور بپخت. چون از تنور بر آمد، گفت: اكنون بتوان خوردن كه به حد خوردن رسيد. آدم دست دراز كرد و لقمه اى از آن بشكست و در دهن نهاد. هنوز گرم بود. دهنش بسوخت. جبرئيل گفت: تعجيل كردى. رها بايست كردن تا سرد شود، تا بدانى كه هر كس كه به كام خود گامى بردارد، هزار گامش به ناكامى بر بايد داشت. چون مقصود حاصل كند و به چنگ آرد خواهد در دهن نهد پيش از وقت، كامش بسوزد، تا بدانى كه راحت دنيات برنج آميخته است. اين نه سراى خلوص است و نه جاى خلاصت. اينجات راحت خالص نباشد. ۲
خداى تعالى ايشان را ندا كرد بر سبيل عتاب. نه من شما را نهى كردم از اين درخت و نه بگفتم كه شيطان شما را دشمن است آشكارا. ظاهر عداوت چون بدانستند كه بد كردند و زيان به خود كردند. اعتراف دادند و مُقرّ آمدند و گفتند: بار خدايا، بر خود ظلم كرديم و نقصان حظّ ثواب خود كرديم و به اين مندوب كه رها كرديم؛ چه اگر رها كرده بوديمى [كرده بود مانى]، ما را ثواب بسيار بودى. ۳ و اگر ما

1.[گفت: نه بر باد ده تا از كاه جدا شود. بر باد داد و پاك كرد، خواست تا بخورد]. روض الجنان، ج ۸، ص ۱۵۷.

2.روض الجنان، ج ۸ ، ص ۱۵۵.

3.همان، ص ۱۵۸.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
38

با آدم گفت. اول حوا تناول كرد. خداى تعالى آدم را گفت: چرا خوردى؟ ۱ گفت: ابليس گفت مرا. آدم را گفت: اما شما را به زمين فرستم و بعضى دشمن بعضى باشيد. شيطان دشمن شما باشد و شما دشمن او و مار دشمن شما باشد و شما نيز دشمن او. تا هريكى از اينان چو از صاحبش فرصتى يابد، به جانش گزند كند. حوا را گفت: چنان كه درخت را خون آلود كردى، هر ماهت خون آلود كنم و مار را گفت: پايهايت بستانم و پرهات، تا بر شكم روى و هر كه تو را بيند بايد تا بر تو دست يابد، سرت بكوبد. ابليس را گفت: تو از آنجا برو ملعون و مدحور، و آدم را گفت: به زمين رو. پس از آنكه در بهشت روزى مى خوردى هنيئاً مريئاً [رغدا]. اكنون در زمين جز به كدّ و رنج نخورى. چون آدم به زمين آمد، او را گرسنه شد. از خويشتن حالتى يافت كه پيش از آن نيافته بود. گفت: بار خدايا، مرا حالتى است كه از آن عبارت نمى دانم كرد. جبرئيل آمد و گفت: اين درد را نام جوع است و دواى او را طعام است. تو گرسنه اى و به طعام سير شوى. گفت: از كجا آرم؟ گفت: من تو را از بهشت آنچه سبب و آفت و اخراج تو بود از آن، و آن گندم است آورده ام و گندم در پيش او بنهاد تا راحتت از آنجا بود كه رنجت بود. خواست تا آن گندم بخورد، جبرئيل عليه السلام گفت: اين همچنين كه بينى، خوردنى نيست. اين مى بايد كشتن تا خداى بركت كند در اين. گفت: كشتن چه باشد؟ گفت: منت بياموزم. گفت: اين به آلت توانى كردن. گفت: آلت از كجا بياورم؟ گفت: منت بياموزم آلت كردن. آنگه او را آهن آورد و چوب و آتش و آهنگرى و درود گرى بياموخت تا او را آلت برزگرى بساخت. چون آلت تمام كرده بود، گفت: اين گندم بر زمين بفشان و زمين بر شيوان و دانه به خاك بپوش. همچنان كرد. چون [اين] فراخ زمين را بكشت، به آن فراخ شد. اين رسته بود. چون

1.[گفت: حوّا گفت مرا، حوا را گفت: چرا گفتى؟ گفت: مار گفت مرا. مار را گفت؛ چرا گفتى؟] روض الجنان، ج ۸، ص ۱۵۵ .

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137745
صفحه از 592
پرینت  ارسال به