آن ديگر برست، آنِ پيشين رسيده بود. چون آن ديگر برسيد، آن اول خشك شده بود و به درو آمده.
چون زمين تمام بكشت و تخم در آن افكند و از كشتن بپرداخت، همه رسيده بود به يك بار. خواست تا بخورد، جبرئيل عليه السلام گفت: اين بنشايد خوردن، چنين، اين بدرو. بدرويد. خواست تا بخورد. گفت گرد كن و بر خرمن نه. چون جمع كرد، خواست تا بخورد، گفت: نه. در پاى گاو خرد كن. خرد كرد. خواست تا بخورد، ۱ گفت: نه، آس كن تا آرد شود در آسيا. آس كرد تا آس شد. خواست تا بخورد، گفت: نه، عجين كن. عجين كرد. خواست تا بخورد. گفت: بپز به آتش تنور كرد و به آتش تنور بپخت. چون از تنور بر آمد، گفت: اكنون بتوان خوردن كه به حد خوردن رسيد. آدم دست دراز كرد و لقمه اى از آن بشكست و در دهن نهاد. هنوز گرم بود. دهنش بسوخت. جبرئيل گفت: تعجيل كردى. رها بايست كردن تا سرد شود، تا بدانى كه هر كس كه به كام خود گامى بردارد، هزار گامش به ناكامى بر بايد داشت. چون مقصود حاصل كند و به چنگ آرد خواهد در دهن نهد پيش از وقت، كامش بسوزد، تا بدانى كه راحت دنيات برنج آميخته است. اين نه سراى خلوص است و نه جاى خلاصت. اينجات راحت خالص نباشد. ۲
خداى تعالى ايشان را ندا كرد بر سبيل عتاب. نه من شما را نهى كردم از اين درخت و نه بگفتم كه شيطان شما را دشمن است آشكارا. ظاهر عداوت چون بدانستند كه بد كردند و زيان به خود كردند. اعتراف دادند و مُقرّ آمدند و گفتند: بار خدايا، بر خود ظلم كرديم و نقصان حظّ ثواب خود كرديم و به اين مندوب كه رها كرديم؛ چه اگر رها كرده بوديمى [كرده بود مانى]، ما را ثواب بسيار بودى. ۳ و اگر ما