393
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

ارميا ۱

اين روايت محمد بن اسحاق عن وهب آن بود كه چون خداى تعالى ارميا را به پيغامبرى ۲ بفرستاد، او را فرمود: يا ارميا! من پيش از آنكه تو را آفريدم، تو را برگزيدم و پيش از آنكه تو را نگاشتم، ۳ تو را پاكيزه كردم و پيش از آنكه بالغ ۴ شدى تو را پيغمبرى دادم و تو را براى كارى عظيم ۵ اختيار كردم.
آنگه به پادشاه بنى اسرائيل فرستاد. نام او ناشية بن اموص بود تا او را مسدّد كند و ترتيب كار او و اخبار غيب به وحى خداى ۶ او را معلوم كند. بيامد و مدتى بود. بنى اسرائيل احداث بسيار كردند و ارتكاب معاصى كردند و حرامها حلال داشتند.
خداى تعالى ارميا را گفت: بترسان اين قوم را و نعمتهاى من ياد ده ۷ ايشان را و معاصى ايشان.
او گفت: من ندانم اگر تو مرا الهام ندهى. گفت: برو كه تو را الهام دادم. بيامد و خطبه اى ۸ بليغ كرد ايشان را و در آنجا بگفت كه خداى تعالى مى گويد اگر توبه نكنى و اصرار نمايى طاغى اى را، بر شما مسلط كنم كه در دل او رحمت نباشد ۹ ، با لشكرى مثل سواد اللّيل المُظلِم. ايشان امتناع كردند ۱۰ . خداى تعالى ۱۱ وحى كرد به

1.اين داستان از روى نسخه خطى شماره ۲۰۴۴ كتابخانه مركزى دانشگاه تهران فراهم و با نسخه خطى حسن زاده مقابله و تصحيح شد.

2.نسخه ح: «پيغامبر» آمده.

3.نسخه ح: ۳۰۴۴ بكاشتم.

4.نسخه ح: تو بالغ شدى.

5.نسخه ح: كار عظيم.

6.نسخه ح: خداى بى غيب.

7.نسخه ح: بياد ده.

8.نسخه ح: خطبه بليغ.

9.نباشد بر شما.

10.نسخه ح: نكردند.

11.نسخه ح: تعالى جل جلاله.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
392

سليمان عليه السلام قفص پيش خواست و آن مرغ را گفت: چرا بانگ نمى كنى؟ مرغك گفت: يا رسول اللّه ! مرغكى بود هرگز دام و دانه صياد ناديده، صيادى بيامد و بر گذر من دامى بگسترد و چند دانه اى در آن دام فشاند. من چشم حرص باز كردم دانه بديدم، چشم عبرت باز نكردم تا دام ديدمى، به طمع دانه در دام شدم، به دانه نارسيده در دام افتادم. پاى به دام بسته شد و دانه به دست نيامد.

پروانه ز بهر نور در نار افتادچون مرغ به طمع دانه در دام آيد
صياد مرا بگرفت، از جفت و بچه جدا كرد. اين مرد را بخريد، در زندان قفص بازداشت. من از سر درد فرقت ناليدن گرفتم. او از سر شهوت و غفلت سماع مى كرد و از درد من بى خبر:

از درد دل محب حبيب آگه نيستمى نالد بيمار و طبيب آگه نيست
آن مرغك بيامد مرا گفت: اى بيچاره! مگر ندانى كه سبب حبس تو اين ناله تو است. من عهد كردم كه تا درين زندان باشم، ننالم. مرد قفص پيش خواست و درش بگشاد و مرغ را رها كرد و گفت: من اين را براى آواز داشتم. چون بانگ نخواهد كرد، من او را چه خواهم كرد. ۱

1.روض الجنان، ج ۴، ص ۳۲.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135667
صفحه از 592
پرینت  ارسال به