401
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

چون ايشان را بديد، به روى افتاد پيش خداى تعالى و شكر آن نعمت را و از بامداد تا نماز ديگر در آن سجده بود.
آنگه سر برداشت و سخاريب را گفت: چون ديدى نعمت خداى تعالى بر ما و نصرت او ما را و دمار و هلاك برآوردن از شما و ما و شما غافل از آن؟ سخاريب گفت: من شنيده بودم كه نعمت خداى (عزوجل) بر شما عظيم است و نصرت و رحمت او شما را پياپى است. پيش از آنكه آنجا آمدم و نصيحت كنندگان مرا گفتند مرو آنجا كه تو با خداى نه بسى [نه ايستى] من نصيحت نشنيدم و نپذيرفتم و شقاوت مرا دامنگير شد و قلّت عقل كار بستم، لاجرم در بلا افتادم. صديقه، خداى را تعالى شكر و تعظيم كرد زيادت. آنگه اميرى را بفرمود كه اين اسيران را با پادشاه همچنين در بند بگردان و بر ايشان ندا كن كه اين جزاى آن كس است كه بر خداى تعالى دليرى كند. ايشان را ببردند و هفتاد روز در شهرها بگردانيدند و هر روز هر يكى را دو نان جوين بيش ندادند. سخاريب كس فرستاد به پادشاه بنى اسرائيل و گفت ما را كشتن از اين آسان تر است. بفرماى تا ما را بكشند كه ما را چنين زندگانى نمى بايد. او بفرمود تا ايشان را به زندان بردند بر آنكه بكشند. آنگه خداى تعالى وحى كرد به پيغامبر كه بفرماى پادشاه را تا سخاريب را با اين پنج كس رها كند به بابل روند و خبر دهند مردمان را از آنچه خداى تعالى كرد به ايشان. مَلِك ايشان را رها كرد و گفت برويد و مردمان را خبر دهيد آنچه خداى تعالى با ما و شما كرد. ايشان برفتند و به بابل شدند و سخاريب قوم خود را جمع كرد و آن قصه به ايشان بگفت. دانايان قوم او گفتند كه ما تو را گفتيم كه مرو كه كس با خداى بنى اسرائيل برنيايد. اين در مرّت اول بود.
و سخاريب از آن پس هفت سال بماند و آنگه بمرد و پسرزاده اش را بخت نَصّر خليفه كرد بر قوم و بخت نَصّر در بابِل در مُلكِ او هژده سال مُقام كرد. آنگه خداى تعالى صديق را [كه مَلِكِ بنى اسرائيل بود] وفات داد و بنى اسرائيل در هرج و مرج


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
400

المقدس بگرفتند و صديقه ملك را بيمارى رسيده بود و قَرحه به پايش بر آمده بود. چون خبر سخاريب بشنيد، دلتنگ شد. شعياى پيغامبر به نزديك او آمد و گفت: يا ملك بنى اسرائيل! چه تدبير مى دارى در كار سخاريب؟ گفت: من بيمارم چنين كه تو مى بينى و ليكن خداى تعالى وحى به شعياى پيغمبر كرد كه پادشاه را بگوى كه وصيت بكن و خليفه فرادار بر قوم شعيا گفت: خداى تعالى وحى كرد به من كه تو را بگويم كه وصيت بكن و خليفتى فرادار. چون پادشاه اين بشنيد از شعيا، روى به قبله آورد و بگريست و دعا و تضرع كرد و به دل مخلص و نيتى صادق خداى تعالى را بخواند و گفت: اللّهُمَّ رَبّ الاَرباب واِله الآلِهةَ وقُدُّوسَ المُتَقَدّسين يا رَحمن يا رَحيم يا رؤف الَّذي لا تَأخُدُه سِنةً ولا نَوم اُذكُرني بِفِعلي وعَمَلي وحُسنِ قَضائي عَلى بَني اِسرائِيل وَكانَ ذلِكَ كُلَّه مِنكَ وَاَنتَ اَعلَم بِهِ مِنّي سِرّي وَعَلانِيَتي. خداى تعالى دعاى او را بشنيد و صدق او و نيت او را بشناخت. وحى كرد به شعيا كه پادشاه را بگو كه صدق نيت تو بدانستم. دعاى تو اجابت كردم و اجل تو تأخير كردم پانزده سال دگر، و او را و لشكر او را از سخاريب برهانيدم. شعيا بيامد و پادشاه را خبر داد. او در حال تندرست شد و درد ازو برفت و او در شكر خداى تعالى بيفزود و در تضرّع و پيغمبر را گفت: از خدا در خواه تا باز نمايد ما را به وحى تا ما به اين پادشاه ظالم سخاريب، كه به ما آمده است، چه كنيم. خداى تعالى وحى كرد كه من شرِّ او كفايت كردم شما را و فردا كه شما برخيزيد، همه مرده باشند، مگر سخاريب با پنج كس كه او زنده باشد.

چون بر دگر روز بود، منادى ندا كرد كه يا ملك بنى اسرائيل! خداى تعالى تو را شر دشمن كفايت كرد و ايشان را هلاك كرد. پادشاه از شهر بيرون آمد، لشگرگاه بر جاى بود و هيچ آدمى زنده نبود آنجا بفرمود تا سخاريب را طلب كردند، او را نيافتند. در ميان مردگان كس فرستاد به طلب او تا او را بگرفتند با آن پنج كس كه مانده بودند و از آن پنج بخت نَصّر بود و ايشان را بند بر نهادند و پيش او آوردند. او

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137312
صفحه از 592
پرینت  ارسال به